نخستين پادشاه گيتي

 

 

 

نخستين پادشاه گيتي بر اساس گفتار شاهنامه كيومرث بود:

 

 

 

 پژوهنده نامه باستان            كه از پهلواني زند داستان

 

 

 

 چنين گفت كاين تخت و كلاه        كيومرث آورد كو بود شاه

كيومرث نخستين پادشاه گيتي در كوه ها براي خود جايگاه محكمي ساخت و در حالي

كه جامه اي از پوست پلنگ پوشيده بود به مردم نيز جامه پوشاند.كيومرث سي سال

پادشاه جهان بود وپسري داشت به نام سيامك كه در مردي هم پايه ژدر گرانقدر

خود بود.سيامك در سراسر گيتي دشمني جز اهرمن بدسگال نداشت.و چون اهرمن

تاب و توان تحمل شادي كيومرث و مردمش را نداشت در انديشه ي اين شد تا

فريبي به كار بندد.پس دست به دامان يكي از پسران خود كه مانند گرگي سترگ و

سياه بود شد اين ديو سياه دل و سياه روي در سپاه اهرمن آموزش ديده بود و

سالار سپاهيان او بود.ديو بدسگال سپاهي عظيم فراهم كرد تا بر كيومرث بتازد.چون

اين خبر به گوش سيامك رسيد سخت برآشفت. پلنگينه اي پوشيد و رتهي كارزار با

سپاه اهرمن شد.سيامك با بدني نيمه برهنه به مصاف فرزند اهرمن رفت رو در

روي او قرارگرفت.اما آن موجود اهرمني با دست سترگ خود بر بالاي بدن سيامك

پاك نژاد زدو او را بر زمين زد آنگاه با چنگال هاي نفرت انگيز خود پهلوي او را از هم

دريد.چون خبر مرگ سيامك به كيومرث رسيد چنان بر آشفت و ناله كنان فرياد

كرد،كههمه مردم شاه از ديو و دَد و انسان بر خروشيدند و به دامان كوه

رفتند.كيومرثبراي فرزند برومند خود يكسال جامه دريد و چشمان خود را به خون

 

 

 

دل تر كرد. پس آنگاه از جانب خداوند دادار پيامي بر كيومرث فرود آمد:

   درود آوريدش خجسته سروش           كزاين بيش مخروش و باز آر هوش

سپاهي را به فرمان من مهيا كن و سر داري از ميان انجمن براي آن برگزين و چون

چنين كردي دلت را از كين آن ديو سياه پر كن. كيومرث دادگر سر سوي آسمان

بلند كرد و پروردگارش را به بزرگي ياد كرد و با ياري خواستن از دادار زمين و

آسمان براي گرفتن كين سيامك آماده شد.كيومرث چون آماده جنگ شد،فرزند

سيامك،هوشنگ را كه نزد او مانند سيامك گرانمايه بود فراخواند و چنين به او  گفت:

لشگري سترگ مي خواهم و خروشي كه لشكر را به حركت وادارد.سردار اين سپاه

بزرگ تويي.چون از عمر من چيزي بر جاي نمانده است. هوشنگ به فرمان شاه جهان

سپاهي از پري و شير و پلنگ و گرگ را فراهم كرد و تمام جهان را چه از ديو و دد و

مرغ و پري به فرمان خود دراورد.آنگاه خود سپهدار تين سپاه بزرگ شد.كيومرث

هم در پس اين لشگر در حركت بود. ديو سياه دل و سياه روي از ديدن سپاهي به

اين سترگي به وحشت افتاد و به زير دستان خود كه مانند خود او سياه دل بودند

دستور داد بر سپاه كيومرث بتازند.پس دو سپاه بر هم تاختند به كارزار با يكديگر

پرداختند.سپاه كيومرث روزگار را  سخت بر سپاهيان ديو بد سگال و يارانش تنگ

كرده بودند كه هوشنگ با ديو روبرو شد. با خروشي ناگهاني به سمت پاهاي ديو

حمله برد و او را بر زمين كوفت و با چنگالهاي قدرتمندش شكم ديو را مانند چرم

گوسفندان از هم دريد و خون او را بر زمين ريخت. اما از گردش چرخ روزگار و

تقدير همزمان با كشته شدن ديو به دست هوشنگ،كيومرث جان به جان آفرين

تسليم كرد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها : پادشاهان افسانه اي,

موضوع :
تاریخ ایران ,  ,