منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

بـا تـوگـويـم ميهنــم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم در سـرِ پيـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم جـاودانـه ميهنـم اين بـار هـم مـی سـازمـت چون درفـش کـاويـان هر جای می افرازمت همچـو رستـم می کَـنم ديـو پليـدی را ز جـای چـون فـريـدون شـوکـت ديـريـنه می پـردازمت با تـو مـام ميهنـم ديـرينه پيمـان می کنـم گـر که ايـرانـم نبـاشـد، تـرک ايـن جـان می کنم همچـو آرش بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف بـه پـای کوهسـاران را پُـر از آواز ايــران می کنم بـا تـو گـويـم ميهنـم اين بـار هـم گـل می کنم با تـو گـويـم ميهنم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
ایران جاویدان

مانی یک پیامبرایرانی بود که در سال ۲۱۶م در نزدیکی تیسفون به دنیا آمد و پیام‌آور آیین مانی بود.

او از سوی برادران شاپور یکم پشتیبانی شد و شاپور به او اجازهٔ تبلیغ دینش را داد. اما مورد خشم موبدانزردشتی دربار ساسانی قرار گرفت و سرانجام در زمان بهرام دوم کشته شد.

مانی، از پدر و مادر ایرانی منسوب به بزرگان اشکانی در نزدیکی بابل در میان‌رودان (بخشی از عراق کنونی) که در آن زمان بخشی از شاهنشاهی ساسانی بود، در (۲۷۶ - ۲۱۰) پس از میلاد مسیح، زاده شد. او واعظ مذهبی و بنیان‌گذار آیینی شد که زمانی دراز در سرزمین‌هایی از چین تا اروپا پیروان فراوانی داشت ولی بیش از ششصد سال است که منسوخ شده‌است.

مانی رتبه شماره ۸۳ در سیاهه موثرترین اشخاص تاریخ، رده‌بندی شده توسط مایکل اچ هارت را دارد.[۱]




برچسب ها : ایین مانی,

آئين ماني

در قرن سوم ميلادي آئين ديگر همگاني يعني (آئين مانوي) در اطراف مرزهاي مشترک ايران و بابل نمايان گرديد. مؤسس آن ماني يا مانس نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشکانيان (پارتيان) ميرسيد. نام پدرش تيک (پاتک) يا فوتتق بابک پسر ابوبزرام بود که از همدان به بابل در بين النهرين رفته بود. وي به سال 215 يا 216 ميلادي (سال چهارم سلطنت اردوان، آخرين پادشاه اشکاني) در قريه ماردينر در ولايت «مسن» ناحيه نهر کوتاه در بابل باستاني متولد شد. پس از فرا گرفتن علوم متداول زمان خود به آئين مغتسله که يکي از فرقه هاي گنوسي است و در آن زمان در نواحي بين فرات و دجله ساکن بودند درآمد؛ ولي بعد هنگامي که از اديان زمان خود مانند زرتشتي و مسيحي و آيين هاي گنوسي به ويژه مسلک ابن ديصان و مرقيون آگاهي يافت، منکر مذهب مغتسله گرديد. ماني آئين زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت و بقول خودش در سيزده سالگي (سال 228 ميلادي) چند بار مکاشفاتي يافت و فرشته اي اسرار جهان را بدو عرضه داشت و سرانجام پس از آغاز دعوت آئين خود در سال 242 ميلادي خويش را فارقليط که مسيح ظهور او را خبر داده بود معرفي کرد. چنانکه در سرودي که به زبان پهلوي سروده گويد:

«من از بابل زمين آمده ام تا نداي دعوت را در همه جهان پراکنده کنم.»


برچسب ها : ایین مانی,


مانی، یک روحانی زرتشتی بود که مدعی وحی شد و مذهبی التقاطی پدید آورد. او آراء ادیان زرتشت و بودا و مسیحیت و عرفان سویی را در هم آمیخت.

منشأ و ماهیت آیین مانوی
مانی در آغاز به فرقه صابیین پیوست و با مطالعه سایر ادیان بویژه زردشتی و مسیحیت و بودایی، مذهب التقاطی بوجود آورد که فکر می کرد آیین های بودایی زردشتی و مسیحیت بتدریج در مذهب او مستهلک خواهند شد، از این رو مانی می گفت: در هر زمانی انبیاء حکمت و حقیقت را از جانب خدا به مردم عرضه کرده اند، گاهی از هندوستان بوسیله پیغمبری بودا نام و گاهی در ایران بواسطه زردشت و زمانی در مغرب زمین به وسیله عیسی عاقبت من که پیغمبر خدای حق هستم مامور نشر حقایق در سرزمین بابل گشتم. بنابراین او خود را پیامبری می دانست که در بابل گم بوده است. اساس دین مانی کوشش و مساعی بشر در راه تصفیه جهان از بدیها و تاریکیها به منظور یاری اهوراه مزداه (نور) و رفع شر و تاریکی (اهریمن) بوده است. تعالی مذهبی مانی به گونه ای تنظیم شده بود که در آن بر روی همه مردم باز بوده و عقاید آن از آیین بابلی و ایرانی سیراب شده بود و بنیاد آن بر مخالفت بین نور و ظلمت و بین خیر و شر نهاده شده بود که از ستیز این دو عنصر، جهان پدید آمده است. در انسان روان نورانی و تن ظلمانی است و سراسر اخلاق مانوی در اطراف رهایی روان از تن دور می زند.
عموما معتقدند که کیش مانی عبارت است از یک سلسله عناصر زردشتی و مسیحی و بودایی بعلاوه ابداعات و ابتکاراتی که از خود او بوده است. برخی گفته اند: تعلیم مانی که تلفیقی از مذاهب گنوسی با آیین های هندی و ایرانی بود. استاد مطهری می فرماید: مانی در ایران قدیم مذهبی آورد که ثابت شده است ریشه هایی در مذاهب مختلف دارد و ریشه تعلیماتش بیشتر در مسیحیت است ولی پوشش ظاهری اش از مذهب زرتشتی است و در چندین مذهب دیگر هم ریشه داشته است.

دین مانی ترکیبى از دیگر معتقدات
دین مانى ترکیبى است از معتقدات مردم بابل و ایران و اصول بودائى و مسیحى. مانی بر این عقیده است که جهان بر مبنای روشنایی و تاریکی است و از همین رو است که خوبی و بدی وجود دارد.این آیین در ایران دوران ساسانیان مخصوصا در دوره پادشاهی یک ساله هرمز هواخواهان و پیروانی داشته است. سیدحسن تقی زاده در کتاب مانی و دین او می گوید:... راجع به عقائد محققین در اصل و منشا دین مانی باید گفته شود که بر حسب تحقیق صحیح اگر چه مانی از همه مذاهب و ادیان معروف نزد او کم و بیش (مثلا از بودایی خیلی کم و از زردشتی و زروانی قدری بیشتر و از نصرانیت باز بیشتر) و از طریقه های "گنوسی" بیش از همه (و مخصوصا از مرقیون) افکاری اخذ نموده لکن دین او فقط ترکیب اقتباسات نبوده بلکه اساس و روح آن از خود مانی بوده و مؤسس این بنای عظیم و ریزنده پی آن، خود آن شخص عجیب بوده و رنگهای ادیان معروف دیگر عارضی و عمده برای سهولت نشر دین مانی در ممالک دیگر و بین دیگر اقوام هندی و زردشتی و عیسوی بوده است.

دیدگاههای مختلف در خصوص منشأ و ماهیت آیین مانوی
در خصوص منشأ و ماهیت آیین مانوی این دیدگاهها را مطرح نموده اند:
1- عقائد قدیمی ایرانی
یکی از ویژگی های تبلیغ در آیین مانی آن بود که در هر منطقه ای به زبان آن منطقه و به نحوی که برای مردم آن منطقه قابل درک باشد، به تبلیغ می پرداخت. خود او در متنی به زبان فارسی میانه می گوید: «دینی که من گزیدم، از دیگر دین های پیشینیان در ده چیز برتر و بهتر است. یک، آن که دین های پیشین به یک شهر و یک زبان بودند. اما دینی که من آوردم، در هر شهر و به هر زبان پیدا شود و در شهرهای دور گسترش یابد». دین مانى یکى از شاخه هاى دین زرتشت بود و عقیده به دوگرائى (ثنویت) مسلما از دین زرتشت اقتباس شده بود، ولى از گنوز یا عرفان مسیحی هم تأثیر پذیرفته بود. مبلغان دین مانى هر جا مى رفتند، دین مانى را با مقتضیات محلى تطبیق مى دادند؛ در شرق خود را زرتشتى و در غرب ترسائى معرفى مى کردند. مانی از عناصر اعتقادات بومی هر منطقه نیز وام می گرفت. از این رو، در اساطیر مانوی نام های ایزدان ایرانی با نقش هایی متفاوت تکرار می شود، از قبیل: هرمز بغ، مهر ایزد، بهمن بزرگ، نریسه یزد.
سیدحسن تقی زاده در دو خطابه محققانه ای که در انجمن ایران شناسی ایراد کرده می گوید: جمعی از محققین مایل به این عقیده شدند که عقائد قدیمی ایرانی و مخصوصا عقیده زروانی و بعضی طریقه های غیر رسمی و بدعت آمیز زردشتیان در دوره اواخر اشکانیان و اوایل ساسانیان در ترکیب و بنیان عقائد مانی سهم مهمی دارند، لکن در نتیجه تحقیقات عمیقتر معلوم شد این شباهت ظاهری است و ناشی از آن است که مانی در بیان مطالب خود اصطلاحات هر قوم و امتی را اقتباس و تعلیمات خود را به قالب معتقدات جماعتی می ریخت که در میان آنها دعوت خود را نشر می کرد. مانی برای نفوذ در میان اقوام گوناگون یک نوع رهیافت emic و نگاه از درون داشته به آن معنا که از باورهای خود قوم استفاده کرده تا بتواند عقاید خود را میان آن ها نشر و ترویج کند.مثلا در ایران برای هم بهتر پیروان ایرانی اش نام بعضی ایزدان مزدیسنی را عاریت کرده بود و در سلسله اساطیر خویش سرگذشت پهلوانان داستان های ایران مثل فریدون را وارد کرده بود. مانى شناسان، دین مانى را با دین مندائى مرتبط مى دانند. مندائیان از ارواحى که مظهر روشنایى هستند، یارى مى طلبند و هرگز به ارواحى که مظهر تاریکى است، متوسل نمى شوند.

2- عقائد مسیحی
بعدها به جنبه عقائد مسیحی در ترکیب مانویت بیشتر اهمیت داده شد و مخصوصا محقق گردید که مانی از دین عیسوی بیشتر اطلاع داشت تا از ادیان و معتقدات ایرانی و هندی، ولی البته منبع اطلاعات او دین رسمی مسیحی نبود بلکه بیشتر طریقه های " گنوسی " مسیحی بوده که تحت تاثیر " هلنیزم " یعنی عقائد و فلسفه یونانی اشراقی مشرب رائج در مشرق (سوریه و بین النهرین) در دوره بعد از اسکندر که با فلسفه قدیم و اصلی یونان اختلاف داشت، آمیخته به فلسفه شرقی شده و رنگ شرقی به خود گرفته بود و از قرون بلافصل قبل از تاریخ مسیحی در آن نواحی نشو و نما کرده و به وجود آمده بود و مخصوصا " مرقیون " و " باردیصان " که هر دو " گنوسی " و دارای عقیده " ثنوی " بوده اند. مبلغان دین مانى هر جا مى رفتند، دین مانى را با مقتضیات محلى تطبیق مى دادند؛ در شرق خود را زرتشتى و در غرب ترسائى معرفى مى کردند. به این دلیل در جهان غرب مانى به عنوان یکى از بدعت گذاران مسیحى معرفى شده است .مانی از عناصر اعتقادات بومی هر منطقه که به آنجا سفر می کرد، وام می گرفت: مانند عناصر مسیحی چون عیسای درخشان، شیث و حضرت عیسی مسیح (ع) که مانی خود را ادامه دهنده راه وی می خواند. مانی با تطبیق خود با این دین، می خواست غرب را تسخیر کند، همان طور که در شرق مبلغان آیین مانوی عناصری چند از آیین بودایی (از جمله اعتقاد به زادمرد یا تناسخ) را اقتباس کردند تا بهتر از سوی مردم بودایی پذیرفته شوند. آیین مانوی از همان آغاز به صورت آیینی آمیزه گرا (عقیده به توحید عقاید گوناگون) ظهور کرد. در این آیین، تلفیقی آگاهانه از اعتقادات مسیحی و ایرانی بر اساس اعتقادات باستانی بین النهرین در قالب اعتقادات عرفانی تعمیدی صورت گرفته بود. عقاید مسیحیت تاثیری عمیق در آیین مانی کرده بود به نحوی که نخستین تثلیث مانویه (پدر عظمت-انسان اول-مادر زندگانی) برگرفته از تثلیث مسیحیت است.و بسیاری از تعالیم اخلاقی مانوی اقتباس از دیانت مسیح است. در خصوص تأثیر عقائد مسیحی در ترکیب مانویت گفته شده که پس از سقوط و انقراض دولت اشکانیان و گسترش آئین مسیح که تغییر شکل یافته آئین مهر بود (مشابهت های دینی مسیح با آئین مهر آنقدر زیاد بود و به قدری در ساختن دین مسیح از آئین مهر کمک گرفته شده بود که برای پیروان آئین مهر آسان بود که دین مسیح را بپذیرند؛ بدون اینکه احساس کنند از دین اصلی خود زیاد فاصله گرفته اند:
1- علامت صلیب که خاص آئین مهر بود و بر پیشانی سربازان مهر داغ یا خال کوبی می شد، علامت دین مسیح قرار داده شد.
2- روز یکشنبه که روز خورشید بود بیشتر در اثر تلقین پیروان مهر روز اول هفته مسیحیان شد و آن را روز خدای ما خواندند. (Day of our Lord)
3- روز تولد مهر که در اول زمستان یعنی هنگام بلند شدن روزها پس از رسیدن به کوتاهترین زمان خود بود و روز تولد مهر شناخته می شد، مسیحیان به عنوان روز تولد مسیح شناختند و آن را عید کریسمس یا نوئل خود قرار دادند.
4- مسیح مانند مهر در غار یا (دالان دراز) پا به عرصه وجود می نهد و مانند او از سنگ برخاسته به آسمان میرود.
5- میهمانی مقدس آخرین شام به طوری که در انجیل آمده با شام آخرین شب مهر شباهت دارد.
6- هر دو از مادرانی باکره به وجود می آیند.
7- هیچیک زن نمیگیرند.
8- مهر با کشتن گاو موجب زنده شدن موجودات و تجدید حیات یافتن آنان میگردد و حضرت مسیح نیز مردگان را از گور بر می خیزاند.
9- غسل تعمید در آئین مهر از ضروریات بود و همین امر جزو آداب اصلی مسیحیت گردید.
10- در جزو مراسم و آداب مهر این بود که همه حاضران در خوردن از یک قطعه نان و آب ممزوج با شراب به عنوان هئومه شرکت میکردند و پیروان مسیح نیز در کلیساها نان و شراب میخورند.
11- میترا در پایان جهان به این عالم باز میگردد، تا جهان را پر از عدل و داد کند و اشخاص صالح و درستکار را از اشخاص گناهکار جدا کند و به درستکاران شیر مقدس یعنی هئومه ممزوج با روغن بدهد تا عمر جاوید یابند و حضرت عیسی نیز در پایان جهان به این دنیا باز خواهد گشت.
12- جزو مراسم آئین مهر - ناقوس و روشن کردن شمع هست که هر دو در دین مسیح نیز به چشم میخورد.
13- مهر ایزد عهد و پیمان است، و جالب است که کتاب انجیل را نیز کتاب عهد جدید می نامند.) مغرب زمین دین مسیح را به ایران فرستاد و در مقابل این آئین به مرور در ایالت مرزی ارمنستان و نواحی دیگر بطور کامل بسط و انتشار یافت. درست در همین زمان بود که دین مانی در ایران به وجود آمد. دین مانی در حقیقت واقع: آئینی است که از ترکیب دین زرتشت و دین مهر و مسیحیت به وجود آمده است، می خواست دینی یگانه و مشترک بین آنها بسازد و اگر این فرض به موفقیت منجر می شد و مورد قبول همه واقع می گردید، خطر بزرگ دو دستگی دین و اختلافات آنها برای همیشه رخت بر می بست. در تشکیلات دینی مانی از نقوش کلیساهای مسیحی بیشتر مورد استفاده قرار گرفته و مانند مسیحیان 12 حواری در راس آن قرار داشته و سپس از 72 شاگرد که متشکل از کشیشان بوده اند بهره گیری شده است.

عیسی در دین مانی
ظاهرا مانی به دین عیسی معتقد بوده است: 1. عیسای درخشان، خدای نجات بخش؛ 2. عیسای رنجبر که در مانویت غرب به روح دردکشنده در ماده اطلاق می شد، روحی که چونان عیسای بر دار شده، خود بر دار کشیده شده است؛ 3. عیسی مسیح، پیامبر و پسر خدا که ظاهر انسان به خود گرفته بود و می پنداشتند که بر دار شده و درد می کشد. مانی این نظر را که پیامبر و پسر خدا جسمیت یافته دارای تن است، رد می کرد و معتقد نبود که او واقعا بر دار شده است. مانی عیسی مسیح را پیامبر پیش از خود می دانست و خود را پیامبری می دانست که او پیش بینی کرده بود.

3- آیین گنوسی
مانی در بنیاد اندیشه اش مروج آیین گنوسی است، اما برخلاف گنوسیان پیش از خود، بن مایه هایی مهم از دین زرتشت، بودا و مسیح را به آیین خویش افزود و رنگی تازه و دینی به آن بخشید. گنوسیان پیش از او، چون مرقیون، باسیلیوس و والنتینوس همگی در شمار فرقه هایی گنوسی مسیحی بودند و بیشتر گرایشی عرفانی داشتند و آرای آنها برای خواص بود، در حالی که مانی آیینی نو آورد و گرایش عرفانی را به دینی مبدل کرد که قرنها دوام یافت. در دین مانی، اعتقاد به دو اصل جاودانی وجود دارد، نور (یا روح) و تاریکی (یا ماده) جهان کنونی از کنش و واکنش های میان این دو تشکیل شده است و زاییده نبرد میان تاریکی و نور است که به پراکندگی پاره های نور منجر شده و انتشار گوهر مینوی و محبوس ماندن آن در ماده، منجر به زندانی شدن روح در قفس تن گشته است.همه اینها بی تردید، باورهایی گنوسی است و مفهوم اصلی آن «طلا در گل» (یعنی روح محبوس در ماده) است، عنصر ارزشمندی که نیازمند رهایی است، تا به سرچشمه خویش بازگردد. آموزه رستگاری مانوی مبتنی بر دانش است. دین مانوی، همانند همه جنبشهای گنوسی، «دانش» را مایه نجات آدمی می داند و این نجات از راه پیروزی «نور نیکو» بر «تیرگی شرور» به دست می آید. معرفت از طریق خاطره ای به رستگاری منجر می شود که در آن، انسان تشخیص می دهد که روحش پاره ای از نور و با خدای متعال هم گوهر است. دین مانی در حقیقت واقع: آئینی است که از ترکیب دین زرتشت و عقاید گنوسی و مسیحیت به وجود آمده است، می خواست دینی یگانه و مشترک بین آنها بسازد و اگر این فرض به موفقیت منجر می شد و مورد قبول همه واقع می گردید، خطر بزرگ دو دستگی دین و اختلافات آنها برای همیشه رخت بر می بست. مانى را معمولا تحت تاثیر آراى بردیصان و مارکیون (مرقیون) نیز مى دانند.بردیصان، فیلسوف مسیحى (222- 154م). گنوسى و مؤسس فرقه دیصانیه، در اصل، اهل پارت بود و آثارش منبع عمده افکار مانى به شمار مى آید. او نیز به دو اصل نور و ظلمت قائل بوده و آنها را منشا خیر و شر مى دانسته است. مارکیون (متوفاى 160م). بنیانگذار یک فرقه مسیحى گنوسى است که پیروانش به دو خدا باور داشتند، یک خداى آفریننده که همان خداى موسى است و دیگرى عیسى مسیح. مانویت در سرزمینهاى مدیترانه و در آسیا و هند پیروانى یافت. در اثر مخالفتهاى قدیس آگوستین، که خودش زمانى به دین مانوى گرویده بود، چندى رو به افول نهاد اما بعد از جنگهاى صلیبى، گروهى مبادى مانى را از سرزمینهاى شرقى اقتباس کرده، دوباره به مغرب زمین آوردند و فرقه اى به نام کاتارها را ایجاد کردند که مدتها در جنوب فرانسه رواج یافت. در سده یازدهم کاتارها در ایتالیا، آلمان و فرانسه پرآوازه بودند. اما پس از قرن سیزدهم به تدریج دین مانوى پیروان خود را از دست داد .این دین گرچه ظاهرا رو به افول نهاده، اما از آنجا که ریشه اى گنوسى داشته است، هنوز در قالب فرق گوناگون گنوسى، به ویژه در عالم مسیحیت، به حیات خود ادامه مى دهد. «رستگارى از راه دانش » که اصل و اساس هر نوع تفکر گنوسى است، هنوز آنقدر جاذبه دارد که افرادى را به سوى خود بکشاند. همانگونه که قدیس آگوستین، یکى از آباى عظیم القدر کلیسا، اقرار مى کند که در دوران گرایش خود به مانویت، بیشتر جذب این جنبه آیین مذکور بوده است.

4- آیین یهود
مانی برای نفوذ در میان اقوام گوناگون یک نوع رهیافت emic و نگاه از درون داشته به آن معنا که از باورهای خود قوم استفاده کرده تا بتواند عقاید خود را میان آن ها نشر و ترویج کند.مانی با وجود اینکه دین یهود را بی اساس و یهودیان را گمراه محض می داند داستان آفرینش عالم و آدم را با مختصر تغییری از تورات نقل می کند.

5- آیین های هندی
برخی تعلیمات مانی را تلفیقی از آیین های هندی به خصوص دین بودایی می دانند. گفته شده مذهب مانی ترکیبی است از معتقدات مردم بابل و ایران - اصول بودایی و مسیحی و نوعی عرفان که از معتقدات بودایی و هندو سرچشمه گرفته شده است. حتی عده ای معتقدند مانی عقیده تناسخ را از هندیان خاصه بوداییان گرفته است.




برچسب ها : اصل و منشا ایین مانی,

کمی از زمان و مکان آیین زرتشتی فاصله میگیریم.

حدود دو هزار سال پس از آن پسری در سرزمین بابل چشم به جهان میگشاید که هنوز درباره پیشینه خانوادگی اش اطمینانی نیست. میگویند از اشرافزاده ها و نوادگان اشکانی است و پاره ای نیز مادرش را مسیحی میدانند.

مانی، یبامبر نقاش، در جوانی با ندایی که خود از سوی پدر بزرگی _ آفریدگار- میداند به سوی خاور ره توشه میبندد. از آنجا به دربار ساسانیان راه مییابد سپس تا خاور، ترفان و مرز چین میرود و در نهایت در زندان ساسانیان چشم از جهان فرو میبندد. مانی شاید نخستین پیامبری است که دست کم به ادعای خود خود دست به قلم میبرد و گفته ها و آموزه های آیینش را مینگارد. آیینی که شاید بتوان آن را برداشتی کلی از آیینهای زرتشتی، بودایی، مسیحی و گنوسی دانست. همچنان که خود او نیز عنوان میدارد که پدر بزرگی فرستادگانش را به زمین فرستاده و سپس به زرتشت، بودا، عیسی، و خودش به عنوان آخرین فرستاده زروان اشاره میکند._ مانی پیامبران یهود و حتا موسی را قبول ندارد_

آیین مانی تا سده ها و چه بسا هزاره ها، به حیات زیرزمینی خود ادامه میدهد. تا آنجا که در اوایل سده یازده میلادی رد پای آن را میان جماعتی ربانی در ایتالیا و جنوب فرانسه نیز پی میگیرند. ونیز ردی از آن را در عرفان ایرانی اسلامی میتوان دید.




برچسب ها : اسطوره شناسی ایین مانی,

مهر (در پهلوی Mihr، در اوستا Mithra-، در فارسی باستان Mithra-/Mitra-، در هندی باستان Mitra-) از ایزدان کهن هند و ایرانی است. نام این ایزد ممکن است از ریشۀ mi- «استوار کردن» و یا mei- «داد و ستد کردن» باشد[1]. نام او در اوستایی به معنی «پیمان»[2] و در هندی باستان به معنی «پیمان» و «دوستی» است[3] و چنانکه از نام او پیداست، پیش از هر چیز، ایزد پشتیبان و پاسدارندۀ پیمان است و در انجام این خویشکاری، ایزد جنگاور و دلیری است با جنگ­ابزارهای بسیار، که راستگویان و پیمان شناسان را یاری می­کند و مهر دروجان (=دروغ­گویان و پیمان­شکنان) را در هم می‏شکند. مهر همچنین با مفهوم دادگری نیز مرتبط است و در داوری انجامین بر روان ِ درگذشتگان، بر سر پل «چینوَد»[4] شرکت دارد.
در اوستای گاهانی که سروده‏های زردشت است از او نام برده نمی‏شود اما در اوستای نو اهمیت کهن و پیش زردشتی خود را باز می‏یابد و به اندازۀ هرمزد شایستۀ ستایش است و فرهمندترینِ ایزدان خوانده می‏شود و و یشت دهم اوستا، به نام «مهر یشت»، در توصیف و ستایش اوست.
مهر بیش از هر ایزدی با خورشید همراه است و پس از غروب خورشید، پاسدار و نگهبان آسمان شب است. در سراسر ادبیات زردشتی، پر بسامدترین لقبی که برای او آمده، «دارای چراگاه­های فراخ» است[5] و جشنهای مهرگان، که در روز شانزدهم ماه مهر بر گزار می‏شده و پس از نوروز، بزرگترین جشن ایرانیان پس از اسلام بوده و نیز آیین شب چله (یلدا) با آیین‏های مربوط به مهر در ارتباط است[6].
 
مهر پیش اوستایی
کهن ترین متنی که در آن از این ایزد کهن آریایی نام برده شده است، پیمان­نامۀ میان  پادشاه «هیتیت»ها[7] و «میتانی»ها[8]، مربوط به 1380پ.م، است که در آن از دو ایزد «میتره ورونه»[9] نام برده شده و از ایشان پایداری این پیمان خواسته شده است[10].
در ریگ ودا، کهن­ترین سرودهای دینی هندیان، نیز نام «میتره»[11] همراه با نام «ورونه»[12]، که نام او در منابع ایرانی نیامده، و به صورت ترکیب «میترا-ورونا»[13]  آمده است. ایجاد تمایز میان ویژگی­های فردی و خویشکاری­های این دو، در اساطیر هند باستان، بسیار دشوار است اما ویژگی ایشان، با آنچه از مهر ایرانی می‏دانیم، همخوانی دارد؛ میترا-ورونا، که بر گردونه­ای درخشان سوارند و در مانشگاهی[14] زرین، هزار-ستون  و هزار-در ساکن­اند، فروانروایان گیهان­اند و پاسدار «رته» (در ودایی Rta- در اوستایی Asha-، نظم و اخلاق گیهانی[15]) اند، از دانش بی­کران بهره­منداند و نظم را در جهان خدایان و آدمیان برقرار می‏کنند، چراکه «پیمان» و «سخن راست» بنیان سراسر زندگی سامان یافته در گیهان، دین و جامعه است و با استوار داشتن پیمان، مردمان پیوستگی یافته و دروغ شکست می‏خورد. از سوی دیگر آورنده و فرو ریزندۀ باران و پشتیبان و پاسدار ستایندگان خویش‏اند و خورشید که چشم ایشان است است ناظر بر سراسر جهان است[16].
 
مهر و اندیشۀ زردشت
در اوستای گاهانی که کهن­ترین بخش اوستا و سروده‏های زردشت است به نام ایزد مهر اشاره نشده است و گویا پرستش این ایزد جز آن بخشی از اندیشه‏های کهن ایرانی است که زردشت آن را کنار گذاشته و نکوهیده است و انجمن‏هایی که در آن ایزد مهر محوریت داشته در برابر زردشتی‏گری قرار داشته­اند[17]. اما این ایزد پس از زردشت و در اوستای نو جایگاه کهن خود را باز می‏یابد و هر چند آفریدۀ هرمزد خوانده می‏شود اما هرمزد او را به اندازۀ خود شایسته ستایش و پرستش قرار داده است[18] و مهر را که سرور همۀ سرزمین­هاست، فرهمندترین در میانِ همۀ ایزدان مینوی[19] (=فرامادی) و پاسدار و پایندۀ پیشروی همۀ گیهان قرار داده است[20] و برای او نشستگاهی بر البرز درخشان ساخته که در آن نه شب هست، نه تاریکی، نه باد سرد و گرم و نه بیماریِ مرگ آور و مهر از بلندای آن همۀ جهان مادی را می‏نگرد و می‏پاید[21] و به عنوان ایزد پاسدارنده و نگهبانِ پیمان و جنگاور نیرومندی که یاور راستگویان و پیمان شناسان و زنندۀ مهردروجان است، بسیار ستوده و نامی است.
 
مهر و پیمان
مهردورجی(=دروغ گویی و پیمان شکنی) در اندیشه زردشتی، از نکوهیده­ترین گناهان[22] و جدایی­افکن میان مردمان[23] و نابودگر سرزمین است و چه با هم-کیشان و چه با دروندان (=پیروان دروغ، کافران) باید راستگو و پیمان­شناس بود[24]  و کسی که مهر دروجی کند، چه با پارسایان و چه با دروندان، روان او را در دوزخ با مار شیبا[25] و تیر و سنگ و کلوخ خرد می‏کنند[26]. دروغ گفتن، به ویژه سوگند دروغ خوردن گناه بزرگی است و چون کسی سوگند دروغ خورد، مانند آن است که از زردشت و از اوستا و زند بیزار باشد[27] و چون در شهری داور دروغگو گمارند، از مهر دروجی که آن داور کند باران کم بارد و شیر گاوان بکاهد، درمانبخشی کم شود و فزرند در شکم مادر بیشتر تباه شود[28].
چنانکه از نام او نیز پیداست، مهر پیش و بیش از هر چیز ایزدی است که پاسدار و پایندۀ پیمان و دشمن پیمان‏شکن و دروغ‏گو و دوست و یاور راست‏گو و پیمان‏شناس است. او اداره‏کننده آشتی و ستیز سرزمین­هاست[29] و در تاریکی‏ها، پاسبانی نافریفتنی و همیشه بیدار است که همه چیز را می‏داند و هیچ‏کس نمی‏تواند بدو دروغ گوید[30] زیرا با ده‏هزار چشم و هزار گوشی که هرمزد بدو بخشیده، از برج دیدبانی خویش، پیمان شکنان را می‏نگرد[31] ده هزار چشم و هزار گوشی که دیده­بانان و آگاهی‏های مهر[32] و یا ایزدان همراه مهر تفسیر شده‏اند که آنچه را باید دید و شنید، به او گوشزد می‏کنند[33].
مهر در کشور پیمانداری می‏کند[34] و همۀ پیمان ها را می‏پاید، پیمان میان دو کشور، پیمان زناشویی و حتی پیمانی که میان هرمزد و اهریمن برای نبرد بسته شده است[35] و پاسدار ِکسانی است که دروغ نمی‏گویند[36] و چون بدو دروغ گفته نشود، از پریشانی و خطر برهاند[37]  و به وفاداران به پیمان، اسبان تیزرو می‏بخشد و «آذر»، پسر هرمزد، راه راست را به ایشان می‏نماید و فروهرِ[38] نیک و نیرومند ِاشونان(=پیروان راستی) به ایشان فرزندان آزاده می‏بخشد[39]. و نه نیزۀ نیک تیز شده و نه تیر دور-پر گزندی به پرستندگان و یاوران مهر نمی‏رساند و ایشان را در زندگانی مادی و مینوی در برابر مرگ و دیو خشم و سپاه دروندانِ سهمگین-درفش پاسداری می‏کند[40].
اما چون کسی، چه سالار خانه، چه شهریار و پادشاه، به مهر دروغ گوید، مهر خشمگین شده ایشان را و خانه و سرزمین ایشان را نابود می‏کند و <به روز نبرد> اسبان ایشان از فرمان سوار سرتافته و پیش نروند و نیزه هایی که می‏افکنند پس آید[41] گرزهای نیک-چرخش و سنگ‏های فلاخن ایشان گزندی نرساند[42] و چون پژواک تازیانه و شیهه اسبان برخیزد و و تازیانه ها افراشته و تیرها افکنده شوند، آنان که فدیه شایسته ای به مهر پیشکش نکرده اند، زخم خورد و درخودپیچان بر زمین افتند[43] و مهر خان و مان رو به ویرانی این دروغ گویان و پیمان شکنان را ویران می‏کند، پیمان‏شکنانی که کشندۀ پارسایان‏اند و گاو اسیرِ دست ایشان با چشمان اشک بار گردونه‏شان را می‏کشد[44].
 
مهر و جنگاوری
آنجا که مهر به یاری پیمان‏شناسان، راست‏گویان و پرستندگان خود و در هم شکستن مهردروجان برمی‏خیزد، جنبۀ جنگاوری و دِلیری او نمودار می‏شود؛ او ایزدی نیرومند، پیروز و ستیزه جو است[45] او چابک ترینِ چابکان، وفادارترینِ وفاداران، نیرومندترین ِنیرومندان و جنگاورترینِ جنگاوران است[46]. چهره‏اش مانند ستارۀ «تیشتر» می‏درخشد و گردونه مینوی-ساختۀ ستاره-آراسته ش را چهار اسب تیز رو ِجاویدِ سپید ِهمگون، که خوراکشان مینوی (=فرامادی) و سم پیشینشان زرین و سم پسینشان سیمین است، می‏کشند[47] نیزه اش سیمین و زره اش زرین است و گرزی صد گره و صد تیغه در دست دارد، که مرد افکن و زورمندترین ِ جنگ-ابزارها است[48] و در گردونۀ اش هزار تیر نیک-ساختِ به پر کرکس نشاندۀ زرین-ناوک و هزار نیزۀ نیک-ساخت و تیز–تیغۀ  و  هزار تبر دوتیغۀ پولادین و هزار تیغ نیک-ساختِ دولبه و گرز زیبای آسان-گردش نهاده است[49].
مهرِ جنگ­آور و دِلیر در میدان جنگ، یاری گری سپاهی است که نخست، باورمندانه او را ستایش کند[50] پس جنگاوران <پیش از جنگ> بر یال اسبان خود خم شده و او را ستوده و از او زور برای یاران و تندرستی برای خود و از دوربینی هماوردان و نیروی پس راندن دشمنان را می‏خواهند[51].
 
 
مهر، داوری، دادگری و پایان جهان
در دورۀ میانه و متون پهلوی اشاره‏های روشنی از ارتباط مهر با پایان جهان و داوری آن جهانی دیده می‏شود؛ بنابر این متون مهر از جمله ایزدانی است که در پایان جهان، در زدن دیوان و دروجان انباز است[52] و خشم خونین-درفش را می‏زند[53]. او داور و دادگر خوانده شده[54] و از خویشکاری‏های او داوری جهانیان به راستی کردن است و به هرکس و هر چیز برسد، داد پدید آید[55] و از جمله ایزدانی است که با سرنوشت روان درگذشته و داوریِ بر سر پل چینود مرتبط است و گذر از آن را برای پارسایان آسان می‏کند[56] و به میانجی گری او و «سروش» و «رشن» روان درگذشتگان از پل چینود می‏گذرند و همراه با ایزد «اشتاد» پیروان راستی را از تنگنای این پل رهایی می‏بخشد[57].
 
مهر، شبانروز و خورشید
پیوستگی و همراهی ایزد مهر با خورشید در اندیشۀ زردشتی بسیار چشمگیر و برجسته است؛ او نخستین ایزدی­ای است که پیشاپیش خورشید، بر کوه البرز و چکادهای[58] زیبا و زرین-نقش کوه بر می‏آید و از آن جا، سرزمین‏های ایرانی (یا آریایی) را می‏نگرد[59]، تا نیمروز با خورشید همراه است و آفریدگان را می‏پاید[60] و در بسیاری متون زردشتی ایزد مهر و خورشید در کنار هم ستایش می‏شوند[61].
هرچند مهر با آسمان روز پیوستگی دارد، پیوند او نخست با آسمان شب و سرخی بامداد است. مهر در روز، پیشاپیش خورشید می‏راند و چون خورشید به روزن اندر رود (=غروب کند) مهر بلندای زمین را می‏پیماید و دو کران زمین گرد و پهن را پیموده و هرآنچه میان زمین آسمان است را می‏نگرد و شب-سالاری آفریدگان را از دیوان، دروجان و مهر دروجان می‏ستاند و مردمان و پیروان خود را می‏پاید[62]. و چون اهریمن و دیوان و دروجان، شب هنگام برای نابودی آفریدگان هرمزد بتازند، با ایشان کارزا کند[63].
پیوستگی ایزد مهر با خورشید در روزگار باستان چنان است که در برخی روایت‏های یونانی، از ایزد مهر به عنوان ایزد خورشید یاد شده است[64] و در دوره‏های بعد این نزدیکی تا مرز یگانگی پیش می‏رود، چنانکه در روزگار ساسانی خورشید، ممکن است مهر ایزد خواند شود[65] و یا نام مهر، در ترکیب «مهر و ماه» و در معنی «خورشید و ماه» به کار رود[66]. در دورۀ اسلامی این پیوستگی و نزدیکی تبدیل به یگانگی می‏شود، و مهر در معنی خورشید به کار می‏رود.
 
یاوران و همالان (=رقیبان)ِ مهر
ایزدان و مینوهای[67] یاور و همراه او «اشی»ِ[68]نیک، «پارندی»[69]ِ تیز-گردونه، «هام.وَرِتی»[70]ِ نیرومندِ مردانه، فَرّه[71] نیرومندِ کیانی، «ثواشه»[72]ِ پیروی قانونِ خود، «داموییش اوپَمَنه»[73]ِنیرومند، فروهرِ نیرومندِ اشَوَنان(=پیروان راستی) نیز «رشنو»(=رَشن)[74] و «سروشه»(=سروش)[75] هستند. گردونه اش را اشی نیک می‏راند و  «ورثرغنه»(=بهرام)[76]ِ اهوره-آفریده به پیکر گراز نر تیز-دندانی پیشاپیش او می‏تازد[77]. در سوی راست او رشنِ راست و در سوی چپ او ایزد بانوی «چیستا»ی[78] ِسپیدِ سپید-جامه[79] و به روایت دیگر در سوی راست او سروش و در سوی چپ او رشن می‏راند و گرداگرد او آب و گیاه و فروهر پرهیزگاران است[80].
مهر، خود از همکاران «شهریور» امشاسپند است[81] و نام او معمولا با نام رشن و سروش همراه است[82] و «انگره مینو»[83](=اهریمن)، دیو «خشم» و «بوشیانستا»[84] (=بوشاسپ)ِ دراز دست، که دیو زن تنبلی و پرخوابی است، از او بسیار می‏هراسند[85].
 
مهر در زمان هخامنشیان
هرچند در کتیبه‏های پادشاهان نخستین هخامنشی از ایزد مهر نامی برده نشده، بنابر شواهد بسیاری می‏دانیم که مهر از ایزدان بسیار مهم و ستوده در میان هخامنشیان بوده است. «هینتس» بر این باور است که کوروش و داریوش بزرگ باورمند به اندیشه‏های زردشتی بوده‏اند و اندیشه‏های کهن تر ایرانی، به ویژه پرستش مهر و «اناهید»[86] و نوشیدن «هوم»[87] را طرد کرده بودند اما از زمان خشایارشا به بعد سنت‏های کهن دوباره مرسوم شده­اند[88] چنانکه اردشیر دوم هخامنشی از ایزد مهر می‏خواهد تا او را پاسداری کند[89] و می‏گوید که کاخ خود را به یاری هرمزد، اناهید و مهر ساخته است[90] و اردشیر سوم هخام

مهر یا میترا یکی از بزرگترین ایزدان اقوام هند و ایرانی است و کهن ترین ذکری که از آن به دست آمده به 3500 سال پیش می رسد.آیین مهر یا میترا حدود 1700 سال پیش کیش رسمی اروپاییان بود این آیین در سده نخست میلادی توسط نرون امپراتور روم به عنوان کیش رسمی امپراتوری پذیرفته شد و در طی یکی  دو سده در سراسر اروپا از مجارستان تا انگلستان گسترش یافت.
پژوهشگران بسیاری به واکاوی این آیین پر رمز و راز پرداخته اند. نخستین کسی که به پژوهش درباره ی این آیین پرداخت فرانتز کومون بود که نسک جامع و مفصلی در این باره نگاشت. پس از او مارتین ورمازرن (Martin Vermazeren) بود که به پژوهش در این باره پرداخت. نسک او با فرنام Ce Dieu Mystérieux Mithra در سال 1960 در پاریس به چاپ رسیده است. این نسک توسط دکتر بزرگ نادرزاد ترجمه شده است. به گفته ایشان چاپ این نسک با یاری دکتر بهرام فره وشی بوده است و مربوط به زمانی ست که دکتر نادرزاد در سوئیس دانشجو بوده اند.


مارتین ورمازرن (Martin Vermazeren)

دکتر بزرگ نادر زاد در سال 1314 در تهران متولد شد و در دانشگاه ژنو علوم انسانی خواند و در همین رشته از دانشگاه پاریس دکترا گرفت. از جمله آثار و ترجمه های ایشان «حکمت یونان» از شارل ورنر و «فلسفه و فرهنگ» از ارنست کاسیرر می باشد که هر دوی این نسکها در دهه 40-50 ترجمه و منتشر شده است. «قدرت سیاسی» از ژان ویلیام لاپیر و «توکویل: فیلسوف لیبرالیست» از ژاک کنن هوتر و «تأمل در مبانی دموکراسی» از آلن دوبنوا با ترجمه او منتشر شده است. «در باب دموکراسی، تربیت، اخلاق و سیاست» واپسین نسکی است با ترجمه او وارد بازار نسک شده است.


دکتر بزرگ نادرزاد

نسک دارای هات های زیر است :

پس از یادداشت مترجم و پیشگفتار نسک ، هات های زیر پیش روی خواننده است.

•   میترا در ایران و هند
•   زرتشت و موبدان
•   آمدن میترا به اروپا
•   پیروان میترا
•   روش های تبلیغ در آیین میترا
•   معبد مهری چه شکلی دارد؟
•   مهرکده های مشهور یا مهم
•   نامدارترین فتوحات میترا
•   اطرافیان میترا
•   افسانه ی میترا
•   میترا و ایزدان همراه او
•   ایزد زمان بیکران
•   تشرف به مناسک و آداب و اسرار
•   درجات هفتگانه ی تشرف
•   ستارگان و عناصر چهارگانه
•   مسئله زن
•   آیین میترا و قربانی آدمیزاد
•   سرودهای مقدس
•   متون متاخر سنت پرسیک در رم
•   هدایا و هنرمندان ؛ میترا در هنر
•   میترای مغلوب
•   کتاب شناسی


نسک ارزشمند و پربار «آیین میترا» پس از آنکه نخستین بار در سال 1345 توسط انتشارات دهخدا به چاپ رسید پس از سالها در تابستان 1372 توسط انتشارات چشمه به بازار نسک آمد و تاکنون شش بار توسط همین انتشارات تجدید چاپ شده است. واپسین چاپ آن در امرداد سال 1387 در 240 رویه با بهای 3500 تومان بوده است.

پیشنهاد : شوربختانه ایرادی که بر این نسک وارد است نداشتن واژه نامه ای در پایان نسک برای شناساندن ایزدان گوناگون و بسیاری ست که نامشان در نسک آمده ، از این رو به دوستانی که آهنگ خواندن این نسک را دارند پیشنهاد می کنم نخست درباره ی ایزدان گوناگون در آیین مهری آگاهی مختصری کسب کنند سپس به خواندن این نسک بپردازند تا دچار سردرگمی نشوند.



.نماد های آیین مهر :

 

صلیب آریایی یا صلیب پارسی اصطلاحی است که برای اولین بار در کتاب خلیج فارس نامی کهن تر از تاریخ از آن صحبت شده و سپس در ویکیپدیای انگلیسی ترجمه آن آورده شده است اما بطور خلاصه چون صلیب از نمادهای آیین مهرپرستی است و بزرگ‌ترین صلیب حکاکی شده در دیواره نقش رستم  ، آنرا صلیب آریایی یا پارسی نامیده است. در اوستا میترا مقام شامخی دارد و در زمان پیش از اوستا و رستاخیز زرتشتی، بزرگ‌ترین خدا به‌حساب می‌آمد. این نشانه אکه صلیب (عربی شده چلیپا) شکسته نامیده شده است، در حقیقت نشانه خدای خورسید آریائی است، زیرا در ایران و هند هزاران سال پیشینه دارد. این نشانه אنخستین‌بار در حدود خوزستان یافت شده و مربوط به هفت هزار سال پیش از میلاد می‌باشد به این ترتیب پیشینه تاریخی آن در ایران بسی کهن‌تر از پیشینه آن نزد آریائی‌های هند است و هرتسفلد (Herzfeld) آن را گردونه خورشید نامیده است. در گرمی (Germi) مغان آذربایجان گورهای خمره‌ای از دوره اشکانی به‌دست آمده که در میان آنها پارچه‌ای بسیار زیبا یافت شده است که دارای این نقش می‌باشد. همچنین این نگاره بر دهانه پاره‌ای از خمره‌های سفالین که مرده‌ها را در آن می‌گذاشته‌اند دیده شده است در مواردی دیگری چون جام تپه‌حسنلو، جام زرکلاردشت، گردنبند عقیق مربوط به دوره اشکانی، گردنبند زرینی مربوط به ۷ هزار سال ق م در رودبار گیلان این نگاره به چشم می‌خورد. گردونه خورشید نخست به این شکل אبوده و کم‌کم خطوط منحنی از بین رفته گاهی با خطوط شکسته ولی با زاویه‌های ۹۰ درجه ترسیم شده و شکل هندسی و ترکیب کامل یافته است. میترا، خداوند آب‌ها و دریاها نیز هست. غسل تعمید مسیحیان، ظرف آب متبرک در کلیسا، سقاخانه‌ها و حوضچه‌هائی که در مدخل مساجد و تکیه‌ها برپا می‌کردند همه از یادگارهای کیش میترا است، زیرا که در مهریشت به‌روشنی از غسل و شستشو در آئین میترا یاد شده است. آئین مسیحیت از کیش میترا متولد شد. همان‌طوری که در مهرابه‌ها چشمه‌ آب جاری بود،




برچسب ها : آیین میترا ,

.جشن ها و مراسم مهریان :

 

در تمام آسیای صغیر جشن هایی که به افتخار خداوند می گرفتند ، معروف بود . در راستای سال ۷۳ جشن داشتیم و چون سال نیز به دو فصل بخش می شد ، زمستان بزرگ و تابستان بزرگ  ،  مهرگان و نوروز از مهمترین جشن های آغازین به شمار می آمدند و هردو دارای آیین ویژه خود بودند . از اعتبار این دو جشن همگانی همین بس كه دانشمندی چون بیرونی در گاه جشن های نوروزی و مهرگانی كارهای پژوهشی خود را تعطیل می كرد .

 

 

مهرگان :

به هنگام جشن موسوم به میترا کانا یا مهرگان قربانی های مجلل می کردند و شاه به رقص مقدس می پرداخت و به افتخار خدا به افراط باده می نوشید . از این مراسم " کتزیاس " ( 390 قبل از میلاد مسیح ) نام می برد و سایر منابع آن را تایید می کنند . جشن مهر در روز مهر از ماه مهر که مصادف با دوم اکتبر و آغاز زمستان بود ، گرفته می شد .

از آنجایى كه زمستان هفت ماهه با پاییز و مهرگان می آغازید دارای ویژگى هایى است كه عبارتند از :
نقطه ی آغازین فصل بوده
پیروزی حماسی كاوه بوده ، نام فریدون بر پیشانی داشته وباپرچم برافراشته ی كاوه ی آهنگرآذین یافته بوده است .
نشانواره ى پیمان و نگهبانی از پیمان بوده كه یكى از برجست ترین نقطه هاى عطف تاریخ و فرهنگ بشرى است .
جشن خرمن ، جشن دهقان ، پیوند اروسى ، خوان و موسیقی مهرگانى نیز از ویژگى هاى جشن دوستى جان است
.

خوان مهرگانی



نوشته: داریوش كیانی

 

الف) واژه‌ی «آریا» به زبان اوستایی «ایریه / Airya»، به پارسی‌باستان «آریه / Ariya» و به زبان سنسكریت «آریه / Arya» می‌باشد. این نام‌ ــ واژه به معنای «نجیب و شریف و آزاده و دوست» است [فرای، ص 2 ؛ فروشی، ص 11 ؛ اسماعیل‌پور، ص 79].

قوم «آریایی» یا به تعبیری دیگر «هندوایرانی» شاخه‌ی شرقی قوم بزرگی‌ست به نام «هندواروپایی» كه در هزاره‌ی سوم پ.م. از سرزمین‌های واقع در دشت‌های جنوب روسیه، نواحی شرقی و فرودست رود Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال برخاستند و به تدریج بخش‌های گسترده‌ای از اروپا و آسیا را به دست آوردند [گیرشمن، ص 9 و 4 ـ 52 ؛ دوشن‌گیمن (1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6 ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص‌ هفده؛ فروشی، ص پنج؛ اسماعیل‌پور، ص 78].



بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی

محمد حیدری ملایری

کتاب امروز، پاییز ۱۳۵۲ خورشیدی / ۱۹۷۳ میلادی - صفحهء ۴۵ تا ۴۸

بیان مفهومهای علمی و فنی غرب به زبان پارسی همواره با مسائل فراوانی روبرو بوده است. مقالهء حاضر بحثی است دربارهء یکی از جنبه‌های این دشواریها. در اوایل قرن نوزدهم، ایرانیان با فرهنگ و تمدن اروپایی تماس بیشتری یافتند. رفتن برخی از ایرانیان به اروپا برای آموختن علوم و فنون و نیز دعوت از اروپاییان برای تعلیم در ایران، سبب آشنایی هر چه بیشتر ایرانیان با علوم و فنون نوین شد. بویژه، بعد از مشروطه، گرایش بسیار به تالیف و ترجمهء کتابهای علمی و فنی پدید آمد، و علوم نوین به حوزه‌های درسی ایران وارد شدند.

این علوم نوین مفهومهایی داشتند که در زبان فارسی بیسابقه بودند، و طبعاً فارسی می‌بایست آنها را در خود جای دهد. اشکال، تنها در نداشتن اصطلاحهای نو نبود، زیرا در انتقالهای فرهنگی، همیشه هر زبان مفهومهایی را که ندارد به هر ترتیب از چند راه فراهم می‌آورد - مثلا از وام گرفتن اصطلاحهای بیگانه، و نیز ساختن واژه‌های نو در برابر آن مفهومها. اشکال اساسی یکی این بود که زبان دری چندان تجربه‌ای برای درآوردن واژه‌های بیگانه به قاعده‌های دستوری خود نداشته است. دیگر آنکه نثر علمی فارسی در زمان تماس با فرهنگ اروپایی توانایی چندانی نداشت، و به گفتهء ملک الشعراء بهار نه عربی بود و نه پارسی، و پر بود از روابط بی‌رویه و جمله‌های بی‌سروپای. [۱]




برچسب ها : بحثی دربارهء صرف فعل در زبان علمی فارسی,

مطلب کوتاه  پیش رو را  از دانش نامه ای به زبان انگلیسی چکیده برگردان کرده ام. امیدوارم سودمند باشد. 

مانی زادهء سال 210(برخی منابع 216) پس از میلاد مسیح است ودر سال 276 درگذشته است. او را پایه گذار آیین مانوی می شناسند.آیین مانوی دینی گنوسی به حساب می آید. این آیین زمانی رواج داشته اما اکنون دیگر پیرو ندارد و باید بگوییم 600 سال پیش منسوخ شد. پدر و مادر مانی ایرانی بوده اند . او در آسورستان به دنیا امده است که اینک در عراق قرار دارد. این بخش در آن زمان متعلق به امپراتوری بزرگ ایران بود. پدر مانی اهل همدان و مادر او از تبار پادشاهان اشکانی بوده اما اسامی انان به زبان سریانی ضبط شده است. نوشته های اصلی مانی از میان رفته اند اما آثاری از او و یا درباره او به زبان قبطیان مصر و نیز چینی  بر جای مانده است.   

زبان که مانی به کار می برده فارسی میانه و سریانی بوده است. معروف است که او در کودکی هوش و استعدادی کم نظیر داشته است. مانی در جوانی مدتی با فرقه ای عرفانی از دین یهود زیست؛ اوسراسر عمر متاثر از ایین گنوسی بود. طبق اعتقادات انان باید از گوشت، شراب و زن  دوری گزید. در جوانی شروع به تبلیغ دینی کرد و می گفت که به او وحی شده است. مانی خود را نجات بخش و از حواریون مسیح می خواند. او همچنین خود را پیامبری می خواند که کتاب مقدس(عهد جدید) بشارتش را می داد. مانی هفت کتاب مقدس خود را به سریانی نوشت. این زبان تا پیش از حمله عربها در خاور نزدیک رواج داشت. مهمترین کتاب او "ارژنگ" نامیده می شده است. مانی که نقاشی چیره دست بوده خود کتاب را نگارگری کرده است.

 

 

 

 

در ان زمان میان دو ایین مسیحی و زرتشتی رقابت وجود داشته است. ایین مانی پیروان کمتری در مقایسه با ایین زرتشتی داشت اما توانست در بین طبقه حاکم حامیانی برای خود بیابد. با کمک انها توانست سفرهای به ترکستان، هند، سوریه ، فلسطین و مصر انجام دهد. اقامت او در هند طولانی بوده است و تعدادی تصویر مذهبی در بمبیی به او نسبت داده می شود.  گفته می شود بودیسم نیز بر اندیشه های او تاثیر گذاشته است. مانی پس از چهل سال با همراهانش به ایران باز گشت. او توانست پرویز برادر شاپور پادشاه ان زمان ایران را به ایین خود درآورد اما موبدان زرتشتی او را مرتد خواندند. مانی به زندان افتاد و پس از چند ماه در گذشت. برخی منابع می گویند او را به صلیب کشیدند و برخی از گردن زدنش روایت کرده اند.

تا چند دهه قبل انچه راجع به او می دانستیم بر پایه گفتار مخالفانش بود اما در سال 1969 کاوشهای باستان شناسان در شمال مصر دانش بیشتر و جدیدتری درباره مانی و آیین اودر اختیار پژوهشگران قرار داد.

 بزودی در نوشتاری دیگر چکیده برگردانی درباره آیین مانی و نیز باورهای گنوسی انجام می دهم(البته اگر دوستان بپسندند). ضمن انکه هنر مانوی خود می تواند موضوع گفتاری جداگانه باشد.

تا چه قبول افتد وچه در نظر آید 

با سپاس 





برچسب ها : آیین مانی, ایرانشناسی,

سرزمین غریب

 

 

ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتما عاشقش می شوی ... چه باسواد باشی و چه كم سواد چه روشنفكر باشی چه غیر روشنفكر ... هر چه باشی، طبیعت پر شكوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو در می آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می آموزد. از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی توانی در مقابل آن بی تفاوت بمانی، دیگر نمی توانی نسبت ب‌ه آن غریبه باشی و به آن فكر نكنی، نمی توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: « می روم آمریكا، می روم اروپا، می روم یك گوشه ی دنیا راحت و آسوده زندگی می كنم، می روم جایی كه كار و مزد خوب وجود دارد، می روم و خودم را خلاص می كنم»، نمی توانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصه های مردمش را دردها و غصه های تن و روح خودت ندانی، كویر و دریا و كوه های برهنه اش را عاشقانه نگاه نكنی، در بناهای مخروبه قدیمی اش، روان جاری اجدادت را نبینی، صدای آبهای مست رودخانه هایش را همچون صدایی فرا خواننده از اعماق تاریخ حس نكنی، و نمی توانی برای بازسازی اش قد علم نكنی، پای نفشری، یكدندگی نكنی و فریاد نكشی ... نمی توانی، نمی توانی ... 

                                                    شادروان نادر ابراهیمی ابن مشغله





برچسب ها : سرزمین غریب,


مهر پرستی یا میتراییسم

 

مهر پرستی یا آیین مهر بر پایۀ پرستش ایزد ایرانی "مهر" یا "میترا " بنیاد شده بود .   مهر یا میترا  از کهن‌ترین ایزدان ایرانی و هندی است, برخی نشانه‌های پرستش او را در ایران به پیش از مهاجرت آریایی ها بر می‌‌گردانند . آریائیان هنگام ورود به ایران نیروهای طبیعت مثل خورشید و ماه و ستارگان و آتش و خاك و باد و آب را مى‌پرستیده‌اند. خدایانی را هم كه مظهر قواى طبیعت بوده‌اند «دئوه» مى‌خوانده‌اند. دربارهٔ آغاز دین مهرپرستی در ایران نمی‌توان به درستی آن را روشن ساخت ولی می‌‌دانیم که بسیار پیش از آنکه کیش زرتشتی و ودایی پدید آیند نژاد ایرانی او را با آیینی راز آمیز ستایش می‌‌کردند, آیینی که در آینده نام "عرفان اسلامی یا مسیحی" به خود گرفت . مهر پس از ظهور زرتشت یكى از ایزدان یا فرشتگان آیین مزدیسنا گردید. امروزه گروهی از پژوهشگران ایرانی توان آن را دارند که پیشینهٔ پیوستهٔ این آیین را تا به امروز در ایران نمایان سازند. پیوند میترا با خورشید برای ما روشن است و روشن است که علامت  آن را كه چلیپا می‌‌گفته‌اند سمبل خورشید بوده است  .



با درود...

 نوشتار دوم را هم از دانشنامه هایی انگلیسی چکیده برگردان کرده ام. این متن به باورهای آیین مانوی می پردازد. امیدوارم درباره هنر مانوی هم مقاله هایی در خور بیابم و ترجمه کنم.

با سپاس...

 

 

 

آیین مانوی و باورهای گنوسی

گزینش و برگردان از محمود رضا

 

آیین مانوی مهمترین نمونه از باورهای گنوسی محسوب می شود. ابتدا مختصری درباره این مسلک توضیح می دهیم. گنوستی سیسم نوعی گرایش دینی و فلسفی در شرق بود که در قرن اول پس از میلاد پدیدار گشت و در دین های مسیحی و یهودی تاثیری بزرگ به جای گذاشت. این تاثیر در سده های بعدی در این دو دین رفته رفته کمتر شد اما نوع تفکر گنوسی باقی ماند و در دین هایی دیگر نمود یافت.  امروزه اموزه های گنوسی را تنها در یک فرقه مذهبی بزرگ می توان یافت:  اسماعیلیه. مفهوم تقیه هم ریشه ای گنوسی دارد. آیین زنده دیگری که تاثیر باورهای گنوسی را به خوبی نشان می دهد  دینی است به نام مندائیه که پیروان بسیار کمی دارد. آنها در جنوب ایران، استان خوزستان، و بیشتر در عراق زندگی می کنند. این دین به زمان پیش از مسیح باز می گردد. آنها پیامبران ابراهیمی را تا  یحیای (یوحنا) تعمید دهنده می پذیرند . مهمترین کنش دینی آنها غسل تعمید است که باید هر روز انجام دهند از این رو همواره نزدیک رودخانه ها ساکن می شدند. گفته می شود این آیین حدود شصت هزار پیرو دارد.




برچسب ها : آیین مانی, ایرانشناسی,

رامش دوستدار

ایران اسلامی ـ معنای متداول این ترکیب لفظی را همه می‌شناسیم. ایران اسلامی به‌آن کلیتی اطلاق می‌گردد که پس از اسلامی‌شدن ایران در این سرزمین بوجود آمده. هرچه در این دوران، چه از آمیزش جنبه‌های ایرانی با عناصر اسلامی و عناصر بیگانه و چه از پیچش و رویش آن‌ها در کنار هم یا در غلبه‌ی یکی بر دیگری در این دوره پدیدار گشته، ایرانی اسلامی نامیده می‌شود و در این حد از باقی جهان اسلام جدا می‌گردد.

این البته زمینه‌ی وسیع و پرشاخه‌ای‌ست از علم، «فلسفه»، تاریخ، کلام، شعر و ادب. به‌محض آنکه نام ایران اسلامی برده می‌شود، ذهن ما متوجه این زمینه‌ها و مبتکران و سازندگان آن‌ها می‌گردد، یعنی متوجه ایرانیانی که در پی‌ریزی و بالابردن این بناهای فرهنگی بی‌گمان جزو انگشت‌شماری‌اند که از این نظر جهان اسلام در سراسر تاریخش به خود دیده است. بارها شنیده‌ایم و خوانده‌ایم که ایرانیان در پیکردادن به فرهنگ و تمدن اسلام چنان پیشرو و سرآمد بوده‌اند که حتا در تدوین نحو عربی دست داشته‌اند.

به‌زحمت می‌توان جریانی علمی، سیاسی و اجتماعی در اسلام یافت که ایرانیان مبتکر یا لااقل از پایه‌گذاران برجسته‌ی آن نبوده باشند. این امر چنان چشمگیر است که حتا دانشمند ناایرانی بزرگی چون ابن‌ خلدون روی آن انگشت می‌نهد‌(مقدمه‌ی ابن خلدون، ج دوم، ص ۱۱۴۸ـ ۱۱۵۲، ترجمه‌ی فارسی). همه‌ی اینها درست و هر ایرانی اگر می‌خواهد و به همین راضی‌ست، می‌تواند از نظر تاریخی به زادگاهش ببالد. مفهوم ایران اسلامی در چنین وسعتی با این تبار سرزمینی، منظور من نیز بوده و به این معنی آن را در مناسبات بسیاری به‌کار برده‌ام. اما در موارد اساسی، آنچنانکه از فحوای سخن در متن نوشته‌هایم استنباط می‌گردد، معنائی حصری از آن مراد کرده‌ام که به ایران اختصاص می‌یابد.

به ایران اختصاص یافتن یعنی جزو دارایی عمومی فرهنگ اسلامی محسوب‌نشدن. به این معنای حصری، ایران اسلامی اطلاق می‌شود به آنچه از ایران و در ایران زاده و زیسته و سازنده‌ی بُعد فرهنگی این سرزمین در تاریخ اسلامی‌اش شده است. چه چیز است که بدون آن نه این بُعد فرهنگی ممکن می‌شده و مآلاً نه دیگر کارکردهای ایرانیان در جهان اسلامی از آن متمایز می‌گشته؟ دستاوردهای زبان فارسی و آنچه به‌گونه‌ای با سرشت و احساس و دریافت این زبان ممزوج است.

بنابراین آنچه از زبان فارسی برنیامده، و در پویش آن نبالیده، من آن را فرهنگ ایران اسلامی به معنای ویژه‌ی فرهنگ ایران در اسلام نمی‌دانم. مثالش این است که کسانی چون فارابی و ابن‌سینا و دیگران، هرچند ایرانی، در حدی که نوشته‌هاشان فرهنگ جهان اسلام را بازمی‌تابند و این کارآیی در زبان عربی تحقق یافته، به همان اندازه متعلق به جهان مشترک اسلامی‌اند که کسانی چون آگوستین و توماس آکوئیناس به‌سبب پندار دینی و زبان لاتینی‌شان به مسیحیت تعلق دارند. این میان محمدبن زکریای رازی را با وجود آنکه آثارش به عربی هستند، چون فکرش به‌طور اعم ضددینی و به‌طور اخص ضداسلامی‌ست،‌ فقط ماهیتاً باید ایرانی به‌معنای «نااسلامی» بدانیم.

البته هستند متفکرانی در مسیحیت که پاره‌ای یا تمام آثارشان به لاتینی نوشته شده و با وجود این نمی‌توان آنان را به جهان سراسری مسیحی به معنی اخص دینی آن متعلق دانست. حتا بستگی سرزمینی و اجتماعی آن‌ها از نظر تاریخ فکر اهمیت دارد. علتش این است که اینان با حفظ رگه‌های فرهنگ سرزمینی و اجتماعی خود یا شاید به‌سبب این رگه‌ها، برخی راهگشای دوره‌ی نوین فرهنگی و تاریخی اروپا و برخی مستقیماً از بنیانگذاران چنین دوره‌ای بوده‌اند، یعنی زمینه را برای درهم‌شکستن سلطه‌ی مسیحیت فراهم آورده‌اند. نمونه‌ها: آمپیریست‌های انگلیسی و راسیونالیست‌های فرانسوی.

هرگاه فرضاً بنا را بر دوره‌ی نوینی در فرهنگ اسلامی می‌گذاشتیم، باز نمی‌توانستیم بگوییم فارابی، ابن‌سینا و مانندهاشان نقشی مشابه آمپیریست‌های انگلیسی یا راسیونالیست‌های فرانسوی در فرهنگ اسلامی داشته‌اند، یا اگر می‌داشتند از ایرانیت آن‌ها می‌بوده. در حقیقت اینان نه موجد جریان فکری بوده‌اند تا ما را در دوره‌ای از سیر فرهنگی‌مان از سویی به سویی غلتانده باشند، و نه اساساً جوهر آن را داشته‌اند که نااسلامی بیندیشند، نادینمنشانه که جای خود دارد. مگر آنکه بگوییم آن‌ها چنین جوهر و اندیشه‌ای داشته‌اند و ما از درک آن عاجز بوده‌ایم. در اینصورت کسی که چنین ادعایی می‌کند باید جوهر و اندیشه را آشکار نماید و بگوید قصور و عذر بدتر از گناه هزارساله‌ی ما در پوشیده‌ماندن آن غیرت و فکر از چه و چگونه بوده است.

تازه زبان لاتینی به‌هیچ‌رو زبان مسیحیی به این معنا نیست که با مسیحیت پا به‌میدان گذارده و با گسترش آن جهانگیر شده باشد. درست بعکس، مسیحیت است که در جهان رومی لاتینی زبان و در نظام سیاسی، حقوقی و دیوانی پُرشمول و جامعه‌سازش به‌دنیا می‌آید، در آن می‌پرورد و تدریجاً در طی چهار قرن خود را در قلمروی آن اشاعه می‌دهد، پیش از آنکه تئودوزییوس آن را دین رسمی امپراتوری روم کند. اینکه زبان عربی اساساً با اسلام و به‌سبب اسلام و بوسیله‌ی اسلام پا به عرصه‌ی جهانی خود گذاشته و با رشد سریع و ناتندرست آن در وهله‌ی اول و آخر همه‌جاگیر شده، باید به اندازه کافی بدیهی باشد.

زبان لاتینی و زبان عربی را نه فقط از این لحاظ نمی‌توان با هم مقایسه کرد، بلکه زبان عربی تنها زبانی‌ست که با اسلامی‌شدن اقوام و در پیامد آن سراسر جهان معتقد به این دین را، به استثنای ایران، از همان نخستین دوره‌ی‌ یورش و پیروزی‌اش از حیث زبانی و در نتیجه فرهنگی می‌بلعد. به این معنی در واقع هیچ زبانی به اندازه‌ی زبان عربی زبان دینی نیست. این تنها زبانی‌ست که از طریق دین در مؤمنان رخنه کرده و پابپای نفوذ دینی‌اش بر آن‌ها چیره گشته است. در مقابل، هیچ قومی به‌سبب مسیحی‌شدن نمی‌توانسته زبان و در نتیجه فرهنگ زبانی‌اش را از دست دهد، زیرا مسیحیت جز در حوزه‌ی کلیسایی لاتینی زبانش ـ که خود هم از حیث تشکیلاتی میراثی رومی‌ست ـ زبانی ویژه نداشته است.

کلیت فرهنگی ایران در جهان عربی‌زبان و عربی‌نویس اسلام، به‌نحوی که تمیز فرهنگی ما را از آن میسر می‌نماید، کارسازی فارسی‌زبانان فارسی‌نویس بوده است. شعر و شاعری آشکارا از آغاز بر این زبان فرهنگی احاطه داشته و بر دید و حس عمومی آن مسلط بوده و مانده. همچنانکه فردوسی با سخن شعری‌اش شالوده‌ی زبان فارسی و فرهنگ زبانی آن را می‌ریزد و فارسی‌نویسی سپس با این نیروی آغازین رفته‌رفته اما با قاطعیت در آثار مهم و فرهنگسازش در برابر زبان عربی می‌ایستد و مانع استیلای تام آن می‌گردد، زبان منظوم نیز با تأثیر روحی خود بیش از پیش بر زبان منثور غلبه می‌نماید و در ظرف یک‌هزاره به احساس و دریافت و نگرش زبانی ما ساخت و پیکری می‌دهد که ما ایرانیان را می‌توان در سرتاسر این دوره بدان بازشناخت.

از نیمه‌ی دوم این هزاره عرفان منظوم روحاً بر دیگر بینش‌های شعری مسلط می‌گردد و زبان شعری ما را جذب خود می‌کند. اما چرا و از چه‌رو زبان بومی یک فرهنگ و در نتیجه زبان فارسی برای ملاحظات ما چنین اهمیتی دارند؟ با اینکه من خیال نمی‌کنم آسیبی که زبان فارسی در سلطه‌ی اسلام از زبان عربی دیده جبران‌پذیر باشد، از جمله به این معنی و علت که پایه و محورش «فعل» بعنوان مهم‌ترین عنصر هر زبان هندواروپایی چنان درو شده که دیگر کمترین امیدی به بازرویی‌اش نمی‌توان داشت، اهمیت زبان بومی به این است که عامل یا وسیله‌ی پیوند یک جامعه در کلیت و سراسر رویداد فرهنگی و تاریخی ویژه‌ی آن است. از اینرو زبان فارسی را باید عامل پیوند ایران اسلامی به معنای یادشده دانست.

بمنزله‌ی چنین وسیله‌ای، زبان سرزمینی یک قوم به دو گونه افراد آن را از هر طبقه، لااقل بالقوه به هم پیوند می‌دهد. یکی در ساخت و بافت جامعه‌ی وقت و دیگری در استمرار فرهنگی آن. زبان سرزمینی در واقع تنها عامل پیوند فرهنگی میان افراد متفاوت از طبقات مختلف یک قوم است. به این سبب جز در شرایط خاص و ناگزیری‌های تاریخی، زبان فرهنگی هیچ قومی نمی‌تواند جز زبان مشترک مردم و بزرگان آن قوم باشد که به این زبان اندیشیده و نوشته‌اند. در سراسر مراکز فرهنگ و تمدن اسلامی که عربی زبان‌اند و از این لحاظ از هم نامتمایز، فرهنگ ما از حیث زبان ویژه‌ی‌ خود و هرچه خوب یا بد با آن و در آن روییده و تناورگشته یک استثناست و در این حد خارج از کلیت فرهنگی اسلام قرار می‌گیرد.

اگر قبول داشته باشیم که به این معنی زبان حیاتی و زیستی فرهنگ ما فارسی‌ست ـ آمیختگی زبان فارسی به عربی و آسیب‌دیدگی‌های درمان‌ناپذیرش در عین‌حال نشانه‌ی سخت‌جانی عنصری فرهنگ زبانی ما در استیلای اسلام است که در پیکرگیری و گسترش آن هیچ زبان قومی دیگر زنده نمانده‌ ـ باید بپذیریم که ایرانیان عربی‌نویس چنان متعلق به کل جهان اسلام‌اند که فارسی‌نویسان ما به ما انحصار دارند و فرهنگ ویژه‌ی ما را در اسلام بوجود آورده‌اند. بنابر این ناموجه نیست وقتی اسلام‌شناسان غربی «فیلسوفان» عربی‌نویس ایرانی را نیز عموماً اسلامی و به این معنی عرب می‌دانند.

در تحقیقات فرهنگی خود اروپاییان نیز «فیلسوفان» قرون‌وسطا فیلسوفان «مسیحی» خوانده می‌شوند، گرچه از «ملیت‌های» گوناگون‌اند. برای پی‌بردن به اهمیت زبان فارسی از نظر پی‌ریزی و موجودیت ویژه‌ی ایران در قلمروی اسلام کافی‌ست فارسی‌نویسان آن را نابوده فرض کنیم. در اینصورت از این فرهنگ زبانی که اساس هستی ماست هیچ باقی نمی‌ماند. نابوده انگاشتن ایرانیان بزرگ عربی‌نویس از مایه‌ی ایرانی فرهنگ ما، یعنی از آنچه ایرانیت ما بدان است و شناخته می‌شود، ذره‌ای نمی‌کاست، در حالیکه تصور فرهنگ ایرانی در حیطه‌ی اسلام بدون فردوسی، خیام، نظامی، ناصرخسرو، مولوی، سعدی و حافظ با نابوده انگاشتن آن یکی می‌بود. نه تنها از آنرو که پایه‌های صرفاً زبانی فرهنگ ما کارکرد آنهاست، بلکه چون سخن آنان عملاً شالوده و پشتوانه‌ی حس، فکر و نگرش فرهنگی ماست.

به این نحو هیچ ایرانی نوعی نمی‌تواند بدون آنان ایرانی باشد. در عوض، هیچکس نوعاً نمی‌تواند ایرانی باشد به این سبب که فرهنگ اسلامی را در بیشتر زمینه‌هایش، از «فلسفه» و علم گرفته تا کلام و فقه و اصول، ایرانیان عربی‌نویس پی‌افکنده‌اند. در هر ایرانی می‌توان به‌گونه‌ای فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ را حتا ملغمه‌وار منعکس یافت. اما چنین ترکیبی که ما عموماً تضادی در آن نمی‌بینیم و به‌هرسان نوعیت ایرانی را مشخص می‌نماید، هیچگونه خویشاوندی روحی و فرهنگی با ایرانی عربی‌نویس، هرکه باشد و هرچه نوشته باشد، ندارد. کل این توضیح و تعلیل منحصراً برای متعین کردن فرهنگ ویژه‌ی ایرانی در دایره‌ی اسلام است و نه طبیعتاً برای بخشـیدن ایرانیان بزرگ عربی‌نویس به باقی جهان اسلامی از کیسه‌ی خلیفه. به این ترتیب فارسی‌نویسی و فارسی‌اندیشی می‌شود میزان برای ایرانی‌بودن فرهنگی که در این ویژگی حیاتی و جوهری‌اش در اسلام پرورده و بارآمده و به‌نوبه‌ی خود ایده‌های چه فطری و چه اکتسابی آن را خود پرورانده و به وراثت در ما تقطیر کرده است.

چون زبان فرهنگی ما نیز آن است که احساس و ادراک ما را متعین می‌کند، یعنی به میانجی و گونه‌ی آن ما به آنچه هست و نیست آگاهیم، ایران اسلامی به معنای ویژه‌اش آن فرهنگی‌ست که بر این هستی زبانی تاریخاً استوار گشته و در مداومت و افقش فرهنگ کنونی ما شکل گرفته است. در رویداد این زبان از یکسو شعر و منش آن چیره بوده و از سوی دیگر عنصر و بینش عرفانی بیش از پیش بر این زبان شعری مستولی گشته است.

دلیلش آن که شعر و شاعرانی که در این چندسد‌سال اخیر و هنوز بر ذهن و احساس ما حاکم‌اند و به اصطلاح در «خلوت و جمع‌مان محرم راز ما» هستند یکسره عرفانی‌اند. اینکه ما از بی‌پناهی در این مهلکه‌ی کنونی خودمان را پشت فردوسی و احیاناً نظامی پنهان می‌کنیم، که یعنی اینها نماینده‌ی‌ «ما و ایران ما» هستند ـ در برابر که و چه؟ ـ دلخوشکنک بی‌آزاری‌ست بدون کمترین تأثیر و اهمیت فرهنگی، و خاطرمان جمع باشد که دلمان با مولوی و حافظ است و با دل آنان می‌تپد. اگر یک لحظه استیلای شعری و شعر عرفانی را ندیده بگیریم، تا نثرمان تنها بماند، خواهیم دید که توانایی اندیشه‌ی منثور ما چندان نیست که بتوان حتا با آن تپه‌ای را برداشت، کوه که هیچ. اما به‌راحتی می‌توان با آن اینبار به همراهی شعر، بویژه از نوع عرفانی‌اش، از کاه کوه ساخت.

چنین زبانی نه تنها برای اندیشیدن کافی نیست، بلکه اصلاً زبان اندیشیدن نیست، ضد آن است. اندیشیدن، قطع‌نظر از روشی که باید داشته باشد و در بروز زبانی‌اش منعکس گردد، یعنی پرسش و جستجو در امور. ناچار زور و بُرد هر اندیشه‌ای به همان نسبت کم و کوتاه یا زیاد و دراز است که هنوز نپرسیده و نجُسته تنگ نفس بگیرد و از حرکت بازایستد، یا تا آنجا که نفس دارد در این راه پیش رود. و درست چیزی که اندیشه‌ی ما چه در نثر و چه در نظم هیچگاه در سراسر رویداد فرهنگی‌اش نداشته و نمی‌شناخته انگیزه‌ی پرسیدن و زور جستجوکردن بوده است.

برای آنکه نه در رویداد تاریخی و تشکل فرهنگی‌اش مشکلی می‌دیده و نه در چگونگی آدمی و جایگاه او در آن گردونه بغرنجی می‌یافته تا پرسش گریبانش را بگیرد و رها نکند. آنچه در این دو زمینه به‌وقوع پیوسته، برای ما مشیت الاهی بوده که مستمراً «تفویض حقیقت» می‌کرده است. در قبالش اندیشه‌ی منثور و منظوم ما از آغاز شیرخوارگی و کودکی چه وظیفه‌ای داشته؟ نشخوار این حقیقت. به این اعتبار و قیاس بجاست ما خودمان را حتا «حقیقت‌زاده» بنامیم، ما که در تاریخ دوهزار و پانسد‌ساله‌مان دو بار از بطن «حقیقت» به‌دنیا آمده‌ایم. بار اول در زرتشتیت و بار دوم در اسلام: درست همان زمانی که آب حیات زرتشتیت تمام و کمال می‌خشکد و ما به حال احتضار می‌افتیم، چشمه‌ی اسلام می‌جوشد و ما در آن و از آن بازمی‌زاییم، برای یک عمر دینی و ابدی دیگر. شاید به همین جهت هم از سقاهای آن که ما را از مرگ دینی‌مان نجات می‌دادند استقبال کرده‌ایم. در هرحال، حتا اگر بر اثر تصادف محض هم ما طعمه‌ی اسلام شده باشیم، اسلام را می‌توان رنسانس فرهنگ دینی ایران باستان نامید، همچنانکه «رنسانس‌های» فرهنگی‌مان هم در زرتشتیت و هم در اسلام طبیعتاً دینی بوده‌اند.

با این همه، ایران اسلامی به معنای ویژه‌اش، یکسره از پرسش خالی نیست، یکی دو استثنای تاریخی در آن می‌توان یافت. خیام یکی از آنهاست. چه بسا میان قدمای ما خیام تنها کسی‌ست که اصلاً می‌پرسد. پرسش خیام جدی و حقیقی‌ست و آنطور که من می‌بینم ناشی از این که او به این جهت رویداد جهان را بی‌محمل می‌یابد که از انگیزش و سرانجام آن در دایره‌ی نظامی که به‌زعم او نیز خالق و ناظمی دارد سردرنمی‌آورد.

به این علت اگر همخوانی این بُعد دوگانه را از فضای فکری خیام بگیریم، تمام پرسش‌های او بی‌معنی می‌شود. به همان‌گونه که پرسش او از حد شکوه تجاوز نمی‌کند و شکوه و شکایت همیشه مرجعی دارد که بدون او سخن و پرسش خیام هم نمی‌توانست میسر گردد، شوریدن او نیز در نهادش محکوم به شکستی‌ست که او را به صلحی اضطراری یا انتخابی با عامل و مرجع جهان سوق می‌دهد. «تا چند خوری غم جهان گذران» نتیجه‌ی آن شکست و نمودار صلح ناشی از آن است.

قطع‌نظر از نتیجه‌ای که بر اثر باورش به عامل و مرجع هر چند خودکامه‌ی جهان بدان رسیده و در آن گرفتار مانده، به‌صرف آنکه سه‌گانگی جهان طبیعت و آدمی و خدا در بستگی‌شان به‌عنوان مشکل برای او مطرح می‌شود، خیام میان قدمای ما ـ سوای رازی ـ نه فقط تنها کسی‌ست که می‌پرسد و در نتیجه می‌اندیشد، بلکه به کلیت جهانی سرگردان و نابهنجار می‌اندیشد ساخته‌ی خدایی آفریننده و توانا که عامل و مسئول سرنوشت آدمی نیز هست. اینکه مخاطب او در پرسش‌هایش معناً خداست، اینکه جهان‌سازی، جهان‌آرایی و جهان‌ویرانی او را مثلاً برخلاف مولوی مردود اعلام می‌کند، یا کل نظام این جهان را نادرخور می‌شمرد، هم دال بر این است که به خدایی عامل و آمر باور دارد و هم طبعاً دال بر این که خود را در اندیشه و سنجشش برتر از آن می‌دانسته که به مدعیات و توجیهات ادیان و مؤسسان آن وقعی نهد.

به همین جهت هم خود را کافر و بی‌دین خوانده و بهشت و دوزخ را دست انداخته، تا از دید خود بی‌ارزشی اینگونه تصورات دینی یا اسلامی را نشان دهد. اما هیچیک از اینها الزاماً ناقض باورداشتن به خدا نیست. به‌هرسان خیام قادر نیست بن‌بست صلح اضطراری یا انتخابی با خدا را بازنماید و وجود خود او را معروض پرسش قرار دهد، یعنی در هستی او شک کند.

هرگاه از هدایتیسم نهان و آشکار زمانه‌ی خود که همیشه نشیب و فراز داشته بگذریم و نیز لغزش‌های اساسی هدایت را در فهمیدن خیام ندیده بگیریم ـ ازجمله اینکه خیام را فیلسوف می‌خواند؛ استهزایش را در مورد نویدها و توضیح‌های دینی و خصوصاً اسلامی مربوط به این جهان و جهان دیگر حمل بر نفی خدا از جانب او می‌نماید؛ حسرتی مشترک و همریشه نسبت به گذشته‌ی ایران در خیام و حسن صباح می‌یابد، این حجت اسماعیلی و مآلاً مسلمان شیعی مذهب را به دلیل «مذهب جدید»ش موجد «شورش ملی ایران» می‌نامد و در خیام، با وجود آنکه در رباعیاتش به اندازه کافی به عقل خندیده، مؤسس مکتبی عقلی و فلسفی می‌بیند (ر.ک، ترانه‌های خیام، مقدمه) ـ هدایت تنها کسی‌ست که بن‌بست پرسش خیام را شکافته و به‌گونه‌ی خود راه آن را به‌پیش باز کرده و ادامه داده تا به نفی خدا منتهی گردد.

تأثیر مشابه هر دو در ما این بوده که ما همیشه می‌توانیم به‌گونه‌ای خیامی و هدایتی شویم یا در امور بنگریم، بی‌آنکه لحظه‌ای به خودمان زحمت این را داده باشیم که گامی در راه پرسش آنان به‌جد برداریم. خیام میان قدما و هدایت در دوره‌ی معاصر تنها کسانی بوده‌اند که آدمی را هم در رویداد تاریخی و هم در کلیت هستی بغرنج اصلی دیده‌اند و با پرسیدن و اندیشیدن این بغرنج خود را از باقی نمایندگان فرهنگ ما متمایز کرده‌اند و چون هر دو، با همه‌ی شهرتشان، در عمق فرهنگ ما نابارور مانده‌اند، پرسش و اندیشه‌ی آن‌ها نمی‌تواند در گذشته و کنون شاخصی برای جریان فرهنگی در ایران اسلامی باشد.

چکیده‌ی ملاحظات بالا: ایران اسلامی به کارکرد فرهنگی زبان فارسی متعین می‌گردد. چنین کارکردی فرهنگ ما را بمنزله‌ی عامل پیوند جامعه در رویداد تاریخی آن با شعر یا بینش شعری بنیان می‌نهد و این عنصر همچنانکه جهانبینی عرفانی رفته رفته در تاروپود آن می‌تند، بر آن مسلط‌تر می‌شود و پیوسته مستولی می‌ماند.




برچسب ها : ایران اسلامی و زبان پارسی,


دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ