منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

بـا تـوگـويـم ميهنــم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم در سـرِ پيـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم جـاودانـه ميهنـم اين بـار هـم مـی سـازمـت چون درفـش کـاويـان هر جای می افرازمت همچـو رستـم می کَـنم ديـو پليـدی را ز جـای چـون فـريـدون شـوکـت ديـريـنه می پـردازمت با تـو مـام ميهنـم ديـرينه پيمـان می کنـم گـر که ايـرانـم نبـاشـد، تـرک ايـن جـان می کنم همچـو آرش بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف بـه پـای کوهسـاران را پُـر از آواز ايــران می کنم بـا تـو گـويـم ميهنـم اين بـار هـم گـل می کنم با تـو گـويـم ميهنم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
ایران جاویدان

<<اسرار آیین میترا>>

منابع:

زمينه و منابع  آيين ميترا به احتمال زياد در آسياى صغير ]ارمنستان و تركيه كنونى[ يافت مى شود، جايى كه اجتماعات ايرانى و پريستارانشان مُغ ها را حوالى پايان دوره هخامنشى (قرن ششم تا چهارم قم) به رسميت شناختند. اين اجتماعات از نگرش چندخدايى اديان محلى هواخواهى كردند و احتمالاً آيين ميترا از بعضى از مُغان دورگه پيدا شده است. با اين همه، اين مطلب را بدون اشاره به رويارويى جهان دينى ايرانى و بين النهرينى نمى توان تبيين كرد. گسترش نگاره هاى اخترشناسى، كه امروزه به شكل كامل ترى فهميده مى شود، نشان مى دهد كه دين اخترانىِ بابلى، كه به ويژه در هزاره اول قم توسعه يافت، در شكل گيرى آيين ميترا نقش مهمى داشته است. در اين نكته نيز خطا نرفته ايم اگر بينديشيم كه در زمانى كهن تر، مهر، ايزد ايرانى، همان شمش، خورشيدخداى بين النهرينى بود. بسيارى از عوامل نشان مى دهند كه آيين ميترا در نيمه دوم هزاره اول قم به طرز چشمگيرى در سراسر مناطق غربى تر قلمرو هخامنشى، از آسياى صغير تا بابل و ارمنستان، انتشار يافت. اما در اين مورد نمى توان از آيين ميترا ]به طور كلى[ سخن گفت، بلكه فقط مى توان به آيينى متفاوت با آن آيينى كه در ايران زرتشتى پيدا شده بود، اشاره كرد. به هر حال، از نسخه يونانى ايزد ايرانى در طى پايان قرن اول قم و نيز از بناهاى تاريخى ميترَه دات هاى كالينى كُز و آنتيوخِس اول، فرمانروايان كوماگِن، پيداست، كه ميترا با هليوس، آپولو و هرمس يكى است.




برچسب ها : <<اسرار آیین میترا>> , میترائیسم, میتراپرستی, ,

موضوع :
آیین میترا ,  , 

 مقدمه:

قبل از ظهور زرتشت ، یعنى پیش از پادشاهى مادها، بومیان غیر آریایى ایران دینى داشتند كه آیین مغان نامیده مى شود. كلمه مغ (مگوش ) در زبان قدیم ایران به معناى خادم بوده است . به نظر مى رسد مغان سكنه بومى ایران بوده اند و مانند دراویدیان هندوستان ، پس از ورود آریاییان سرزمین خود را تسلیم آنان كرده اند. واژه المجوس كه در زبان عربى به زردشتیان اطلاق مى شود، از همین كلمه مگوش مى آید
برخى از پژوهشگران معتقدند كه دوگانه پرستى یعنى ایمان به خداى خیر و خداى شر در دین زردشتى از مغان قدیم ایران آمده است . زیرا در كتاب گاتها كه قدیمترین بخش اوستا و داراى صبغه ایرانى است ، چیزى در مورد دو گانگى یافت نمى شود، ولى از كتابهاى تاریخى بر مى آید كه مغان قدیم دو گانه پرست بوده اند. مغان به رستاخیز نیز ایمان داشتند
آئین میترایی مربوط به دوره های نخستین مهاجرین آریایی تبار به فلات ایران وسرزمین هند است که موجب اشتراکات اعتقادی زیادی در مدت زمان طولانی مابین اقوام ایران وهند شده بود. این پیشینه تاریخی به دوهزار چهارصد سال قبل از میلاد مسیح میرسد
با گذشت زمان این اشتراکات اعتقادی دچار اختلاف شد. در آثار ودا به وجه مشترک بین دو قوم مهاجر برخورد میکنیم . اشورا در ودا همان اهورای ایرانیان است
این آئین در سرزمین هند بنام میترا ودر ایران به نام مهر شناخته میشد




برچسب ها : میترائیسم, مهر, مهرپرستی, آیین میترا,

موضوع :
آیین میترا ,  , 

دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست
.
.
.
دل از غم فاطمه توان دارد، نه
و ز تربتِ او کسی نشان دارد، نه
آن تربتِ گمگشته به بَر، زوّاری
جز مهدی صاحب الزمان دارد، نه
.
.
.
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم ، باغم ، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
شهادت حضرت
فاطمه(س) تسلیت باد
.
.
.
ای ماه تمام ، از همه بهتر من
ای مهر مدام ، سایه ی بر سر من
من سیدم و مادر سادات تویی
آه ای همه افتخار من ، مادر من
.
.
.
نباریده ست بارانی در آتش
دری می سوخت پنهانی در آتش
بر ابراهیم آتش شد گلستان
ولی اینجا گلستانی در آتش
.





جالینوس سردار ساسانی

جالینوس یا جالنوس که مورخین عرب و ایرانی تقریبا به همین گونه نام او را نوشته اند.نامی یونانی که در این میان انتظار شنیدنش در میان سپاهیان ایران را نداریم.او کیست؟ایرانی نیست؟اگر نیست پس در ارتش ایران چه می کند؟اگر ایرانی است پس چرا نامی یونانی دارد؟می دانیم که جالینوس پزشک مشهور یونانی است که زایش او در 131 و مرگش در حدود 210 میلادی بوده است و از نظر زمانی و مکانی با جالینوسی که ما اسم بردیم کاملا متفاوت است.

جالینوس کیست؟

جالینوس یا جالنوس  یکی از فرماندهان تحت امر رستم فرخزاد سپهسالار ایران بود که در نبرد قادسیه فرماندهی جلوداران یا طلیعه سپاه با او بود.اما قبل از آن نیز در جنگهایی با اعراب شرکت جسته بود.در دیه کسکر از روستاهای سواد(عراق دوره ساسانی را سورستان یا سواد می گفتند)دژی به نام ساقطیه بود که پسر خاله خسروپرویز به نام نرسی حاکم آن بود و اعراب به فرماندهی ابو عبید ثقفی و مثنی بن حارثه چشم به تسخیر آن داشتند.رستم فرخزاد جالینوس را با لشگری به کمک نرسی  فرستاد اما پیش از آن که جالینوس به آنجا برسد،ابوعبیده به نرسی حمله برد و او را درهم شکست.سپس ابوعبیده با جالینوس جنگید و او را هم منهزم کرد.در ادامه پیشرویهای بیشتر  ابوعبیده، این بار رستم فرخ زاد جالینوس را به همراهی بهمن جادویه به نبرد اعزام کرد که درکناره فرات و در جنگی سخت و خونین ایرانیان اعراب را شکست دادند و 4000 تن از تازیان کشته و 3000 تن دیگر گریختند...

در تاریخ طبری نقل است که وقتی خبر اردوکشی سعدبن ابی وقاص و تباهکاریها و غارتگریهای سپاه عرب به یزدگرد رسید مصمم شد فرمانده کل سپهبد رستم را به مقابله ایشان بفرستد و رستم از این کار اکراه داشت.عقیده این سردار با تجربه و دلیر این بود که باید دشمن را با ترفند و وقت کشی خسته و فرسوده کرد و با اعزام متوالی سپاهیانی که فرماندهان آن را خود رستم تعیین می کرد مهاجمین تازی را از نفس انداخت و در موقع مناسب ضربه نهایی را بر آنها وارد آورد، اما  یزدگرد نپذیرفت.بخشهایی از آنچه که در تاریخ طبری ضبط شده عینا می نویسم:

چون استغاثه مردم سواد به وسیله آزادمرد پسر آزادبه به نزد یزدگرد مکرر شد به هیجان آمد و مصمم شد که رستم را به جنگ وا دارد و از تدبیر چشم پوشید که مردی کوته بین و لجوج بود و به رستم تاکید کرد و او همان سخنان را تکرار کرد و گفت: ((ای پادشاه ! خلاف تدبیر مرا ناچار می کند از حد خود برتر روم  و مسئولیت از خویش بردارم،اگر چاره داشتم این سخنان را نمی گفتم،تورا به خدا قسم می دهم که به خاطر خودت و کسانت و پادشاهیت بگذاری من در اردوگاهم بمانم و جالنوس را بفرستم،اگر ظفر بود چه بهتر وگرنه من آماده ام و دیگری را می فرستم تا وقتی که چاره نماند و مفر نباشد که به مقابله آنها رویم که خسته و ضعیفشان کرده ایم و ما تازه نفسیم.))

در اردوکشی به قادسیه فرماندهی کل سپاه با رستم فرخزاد بود،پهلوی راست سپاه به هرمزان(دایی شیرویه و برادر زن خسروپرویز)پهلوی چپ آن به مهران پسر بهرام رازی و دنباله  سپاه به پیروزان سه تن از بزرگترین فرماندهان ایران سپرده شده بود و مقدمه سپاه هم با جالینوس بود.

تاریخ طبری:ابن رفیل به نقل از پدرش گوید: وقتی رستم حرکت کرد به جالینوس سردار فرمان داد که به سوی حیره پیش برود و یکی از عربان را برای او بگیرد.جالینوس نیز به همراه آزادمرد و 100 تن دیگر تا قادسیه برفتند و نزدیک پل قادسیه به مردی رسیدند و او را بربودند.اگرچه عربان به حرکت درآمدند،اما به آنها نرسیدند.فقط کسانی از عقب ماندگانشان به دست مسلمانان افتادند.چون به نجف رسیدند،مرد ربوده را پیش رستم که در کوثی بود فرستادند.))

به دنبال جالینوس در اخبار الطوال ابو حنیفه دینوری

دینوری در اخبار الطوال در ذکر این جنگها از سرداری به نام جیلوس نام می برد.البته در نسخه ای که من دراختیار دارم و دکتر دامغانی ترجمه کرده اند این نام را به گونه حیلوس نوشته اند.و از او به عنوان فرمانده جان بازان ایرانی یاد شده است.که بسیار جالب است. مشخصا جالینوس،جالنوس،جیلوس،حیلوس همگی از یک نام منشا می گیرند.نظر شادروان دکتر ملایری در اینباره قابل توجه است.(( بدون شک این نام که به علت شباهت نزدیک به صورت(( جالینوس )) در آمده صورت عربی از یک نام فارسی است که در اثر تعریب و تحریف اصل آن به خوبی شناخته نیست و باید جست جو شود.))

نگاهی به گذشته و در جستجوی نام جالینوس

نگاهی به بازداشت و محاکمه خسروپرویز

 

می دانیم که خسرو پرویز با توطئه سرداران خود و موافقت شیرویه فرزندش  از سلطنت خلع و تحت بازداشت و محاکمه قرار گرفت.در اینجاست که باز دو مرتبه با نام جالینوس برخورد می کنیم.

بلعمی درباره واقعه زندانی شدن خسرو می نویسد (تاریخ بلعمی جلد دوم): (( سرهنگی بر وی(خسرو پرویز) موکل بود نام او جالینوس))

دیگر بار در اخبار الطوال دینوری در واقع زندانی شدن خسرو اینطور می خوانیم:  ((شیرویه دستور داد پدرش را از کاخ بیرون بردند و در خانه یکی از مرزبانان به نام مارسپند زندانی کردند،سر خسروپرویز را با مقنعه پوشاندند و او را بر مادیانی سوار کردند و به آن خانه بردند و زندانی کردند و حَیلوس با پانصد تن از جان بازان بر حفظ او گماشته شدند.))

همین دینوری در شرح  واپسین روز جنگ قادسیه اینطور نوشته است: ((قیس بن هبیره بر حَیلوس فرمانده جان بازان ایرانی حمله کرد و او را کشت و مسلمانان از هر سو حمله کردند و ایرانیان گریختند.))

تئودور نلدکه خاور شناس آلمانی به درستی تشخیص داده است که حیلوس یا جالنوس و جالینوس که در بازداشت خسرو پرویز و چند سال بعد از آن در جنگ با تازیان از او اسم برده شده یک شخص هستند و دلیلی که می آورد این است: دینوری از این شخص در هر دوجا در قصه خسروپرویز و در جنگ با مسلمانان به عنوان رئیس المستمیته(پیشوای جویندگان مرگ)یاد کرده است.(ما به تبع ترجمه دکتر دامغانی جان بازان نوشتیم).المستمیته نام گروهی بوده است که فارسی آن بایستی جانسپار و پهلوی آن جان اپسپار بوده باشد.اما نام واقعی این سردار چیست؟جالب است بدانید که در اینجا شاهنامه فردوسی به یاری ما می آید

نگاهی به شاهنامه فردوسی

اگر در قسمت مربوط به پادشاهی یزدگرد سوم و حمله تازیان در شاهنامه جستجو کنیم نام رستم فرخزاد و تنی چند از ارتشیان ایران که در منابع اسلامی نامی از ایشان نیست خواهیم یافت اما از نام جالینوس اثری نیست.تنها راهی که باقی می ماند  بازگشت به پادشاهی خسروپرویز و شرح بازداشت و زندانی شدن اوست و نتیجه کاملا رضایتبخش است.

پیشتر از قول بلعمی آورده شد : (( سرهنگی بر وی(خسرو پرویز) موکل بود نام او جالینوس)) حال ببینیم حکیم توس که به منابع ایرانی دسترسی داشته چه می گوید؟

هنگامی که شیرویه پدر را بازداشت کرده فرمان می دهد که او را تحت الحفظ سوی تیسفون برند.

بگو تا سوی تیسفونش برند   بدان خانه ی رهنمونش برند

بباشد به آرام ما     روز چند    نباید که دارد کس او را نژند

بر  او  بر  موکّل  کنند استوار   گلینوش را با سواری هزار

 

مصطفی جیحونی در فهرست نام حماسه آفرینان شاهنامه ذیل نام گلینوش اینطور می نویسد :

((کسی که شیرویه او را با هزار سوار به زندانبانی خسروپرویز گماشت.هنگامی که خرّاد برزین و اشتاگشسپ پیام شیرویه را به پرویز بردند گلینوش گفت که به فرمان شیرویه باید او نیز هنگام گزاردن پیام نزد خسرو باشد.سپس از خسروپرویز اجازه خواست و آن دو را نزد وی برد.))

من هیچ شکی ندارم که نام این سردار ساسانی که سرانجام در نبرد قادسیه کشته شد، گلینوش است که در اثر تحریف و عربی شدن به جالینوس تغییر یافته است.

گلینوش====<جلینوش====<جلینوس====<جالینوس

و صورتهای دیگر مثل جیلوس یا حیلوس تغییر یافته همان جلینوس(گلینوش فارسی) هستند.

 

تئودور نلدکه با دانش و تسلط خود به این مهم پی برده و اذعان کرده بود که فردوسی این نام را گلینوش خوانده البته خود نلدکه نام گالینوش را پیشنهاد کرد بدون آنکه به آن اطمینان داشته باشد.(تاریخ ایرانیان و عربها ص 386)

از این بررسی این نتیجه به دست می آید که باید شاهنامه فردوسی را در پژوهشهای ایرانشناسی و تاریخی جدی تر گرفت و نگاه بزمی و حماسه ای مطلق به این اثر را کناری نهاد.جالب است حتی رد رستم فرخزاد سپهسالار یزدگرد سوم نیز در پادشاهی خسرو پرویز و در شاهنامه فردوسی یافت می شود.اطلاعی که از هیچ یک از منابع ایرانی و عربی قرون نخستین اسلامی به دست نمی آید.




برچسب ها : جالینوس,

ملك ايران مملوازمردانگيست
جنگ با ايرانيان ديوانگيست

دشمنانش دشمن ديرينه اند
ترك وتازي واجانب ريشه اند

عدل كوروش فارغ ازهرنوع نژاد
زيريك پرچم جهاني كرده شاد

عادلي همچون پدر كمبوجيه
شيرشاهي چون پسر كمبوجيه

داريوشت مظهر آبادي است
شاه شاهان جهان ايراني است

چون خشايارت دگر دنيا نديد
خاك يونان ضرب شصتش را چشيد

آريوبرزن نماد غيرت است
سمبل آزادي اين ملت است

مهردادت دشمن يونانيان
سربلند ازنام او ايرانيان

تيردادت شهره هربوم و بر
در شجاعتها بسان شير نر

فاتح ودشمن ستيزت سورناست
حافظ آن ملك ودينت سورناست

اردشيرو يزدگرد،ساساني اند
بي مثال ودشمن ويراني اند

سجده گاه روميان خيره سر
خسرو و شاپورند وشاپوري دگر

رستم فرخزادت مظهر جانبازي است
جنگ او با دشمنان تازي است

خفته درخاكي كه بيشك زنده است
پهلوانان را چنين زيبنده است

نامداران وطن را بنگريد
هرچه عالم بنده اين درگهيد

از اينان زنده ماند نام ميهن
كه ايراني ندارد تاب دشمن




برچسب ها : ملک ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 




برچسب ها : تصاویری از زلزله بوشهر,

 

ایـــــران فرهــاد اســت و عـشــق****ایران کـوروش اســت و آزادگـــی.
ایـــران داریوش است و سازنـدگی****ايــران فردوسي است و افسانــــه...

 

 

ايــــران حـــــافـــظ اســـت و غـزل.****ايـــران مــولـوي اسـت و عرفـــــان...

ايـــران خـيام اســت و درسـتـــــی****ايـــــران فرخــي اســـت و«آزادي»...
ايـــــران بــــابـک اســت و قــــيـــام****ايـران افـــشين اسـت و عـــصـيان...

ايــــــران مــــازيار است و طــغــيان****ايــران کــاوه اســـــت و شـــورش...

ايــــــران آرش اســـت و رهــــايــي****ايران دار است و سربداران...




 

در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
شرم خندیدن، به تمسخر هم میهنان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...
با اراده جمعی، این عادت زشت را به یک ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد


یک روز یه ترکه

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان... ؛



خیلی شجاع بود، خیلی نترس... ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.


یه روز یه رشتیه...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛



برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.


یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛



ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد، از شدت عمل احتراز می کرد.


یه روز یه قزوینی...

به نام علامه دهخدا ؛



از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.


یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک وقزوینی و رشتی و لر و اصفهانی و ...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم! و اینجوری شادیم!

این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی است.



 

نه سیاست مدارم....

 

 

نه شاعرم.....

 

نه هنرمندم.....

نه پدرم وزیره....

نه مادرم کارخونه داره.....

نه تو بهترین برج کشور زندگی میکنم.....

حتی پدرم لامبورگینی هم نداره....

من یه ادم معمولی هستم.....

یه زندگی معمولی دارم.....

اما عاشقم....

عاشق وطنم....

عاشق ایران.....

تا اخر عمرم براش مینویسم و داد میزنم.....

 

 

 

حتی اگه یه قطره خون برام مونده باشه با همون مینویسم ایران




 

من و تو مردمی هستیم که گنج از رنج می سازیم

به این تاریخ خورشیدی به این فرهنگ می نازیم


من و تو مردمی هستیم که آینده تو مشت ماست


که از هفتاد نسل قبل هزار اسطوره پشت ماست...




 

 

در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سوار بر اسب نیست

هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید

در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد.

این ادب اصیلمان است:

نجابت

قدرت

احترام

مهربانی

خوشرویی

هم وطن ایرانی من ، ایرانی اصیل بمان



دانش اگر در ثریا هم باشد مردمانی از سرزمین پارس بدان دست خواهند یافت …

 

 




اردبيل براي خيلي از گردشگران ايراني با طبيعت منحصر به فرد و آب و هواي لطيفش شناخته مي شود اما شايد کمتر کسي بداند که يکي از جالب ترين نقاط تاريخي کشور در منطقه براي اين استان قرار گرفته و در واقع وسيع ترين منطقه تاريخي استان اردبيل و با اهميت ترين سايت تاريخي مربوط به پيش از تاريخ در شمال غرب ايران به شمار مي رود.

 

منطقه باستاني معروف به شهر يري در شمال غربي روستاي پيرازميان در 31 کيلومتري شرق مشگين شهر قرار دارد. جايي در کنار رود قره سو که وسعت آن به 400 هکتار مي رسد و از سه قسمت دژ نظامي، معبد و قوشا تپه تشکيل مي شود. قدمت قلعه و معبد به 1450 پيش از ميلاد و قوشا تپه به 7 هزاره پيش از ميلاد مي رسد.



آن‌چه در اين‌جا مي‌خوانيد چكيده‌اي از سخنراني دكتر محمود اميدسالار، كتابدار دانشگاه كاليفرنيا و همكار استاد خالقي مطلق در ويرايش جلد ششم شاهنامه، است. اميدسالار در اين سخنراني به شيوه‌ي واژه‌گزيني فردوسي در شاهنامه پرداخته است.



سلمان ساوجی

خواجه جمال‌الدین سلمان بن خواجه علاءالدین‌محمد معروف به سلمان ساوجی (زاده ۷۰۹ (قمری) – درگذشته ۷۷۸ (قمری) – ساوه) از شاعران اوایل قرن هشتم هجری است. وی از بزرگتٰرین قصیده‌سرایان و غزل‌گویان ایران است.  پدرش خواجه علاءالدین‌محمد اهل قلم بود.

یکی از دلایل عمده شهرت سلمان، در قصیده مصنوعی به نام بدایع‌الاسحار است که در روزگار جوانی و در مدح غیاث‌الدین محمد وزیر سروده‌است. سلمان این قصیده را به تقلید از سید ذوالفقار شیروانی و قوای گنجه‌ای سرود. در این زمان این شاعر حدود بیست و شش یا بیست و هفت ساله بود.

سلمان تحصیل کمالات کرد و سخن‌پردازی‌های او تنها از روی قریحه وذوق نبود. در اوایل عمر خواجه غیاث‌الدین محمد وزیر سلطان ابوسعید بهادر (۷۱۶-۷۳۷) را در قصاید خود مدح کرد و سپس شیخ حسن بزرگ از سلسله جلایریان و سلطان‌حسین و سلطان‌اویس را مدح گفت، او مدت چهل سال در سفر و حضر و تبریز و بغداد مداحی آن خانواده را نمود. سلمان در درجه اول قصیده‌سراست و می‌توان او را از آخرین قصیده‌سرایان معروف ایران پیش از صفویان دانست. سلمان در تغزل و عاشقانه‌ها نیز زبردست است و از این جهت مورد توجه قرارگرفت. از اوست:
باد نوروز از کجا این بوی جان می‌آورد         جان من پی تا به کوی دلستان می‌آورد
ورنه اقلیم فلک شکرانه این مژده را         مسرعان عالم علوی به رسم مژده خواه

سلمان ساوجی در شعر زیر به داستان توطئه منصور اشاره دارد که ابومسلم را از مرو به بغداد طلبید و او نرفت، منصور سوگندها خورد و عهدها گرفت که او را آزاری نرساند و ابومسلم از مرو به نیشابور و از آنجا به ری شد. مولف مجمل‌التواریخ می‌نویسد: «چون به ری رسید، رای و خرد آنجا بگذاشت و به همدان شد» وسرانجام به بغداد رفت و به امر منصور کشته شد.
آنکه می‌انداخت سر چون خیمه بر گردن به ری         شد اسیر خواری و مستوجب چندین عذاب
کرد رو بر آسمان کای آسمان تدبیر چیست         آسمان گفتش «ترکت الرای بالری» در جواب

در منابع به موسیقی‌دانی او اشاره نشده، لیکن رامشییان و موسیقی‌دانان او را گرامی می‌داشتند. دوبیتی او که درباره کاسه‌نوازی مراغی سروده بر این پایه‌است:
آوازهٔ کاسهٔ تو این بنده شنید         وز طبع لطیفش به نواها برسید
این کاسهٔ دیده‌ای که بیننده ز ماست         تا کاسهٔ دیده هست مثل تو ندید

سلمان گذشته از قصیده و غزل؛ ترجیع‌بند‚ ترکیب‌بند‚ قطعه‚ مثنوی و رباعی نیز گفته‌است:
بوستان بر دوستان افشاند از این بهجت نثار         آسمان بر آسمان انداخت زین شادی کلاه

او در تصوف نیز اشعاری دارد:
گر سر و ترک کلاه فقر داری ای فقیر         چار ترکت باید اول تا رود کارت به پیش
ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه         ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش

سلمان ساوجی از جمله شاعرانی است که وصف طبیعت را با حرکت و حیات همراه کرده‌است و به اصطلاح به عناصر بی‏جان. شخصیت و خصایص انسانی بخشیده‌است. او به این شیوه بسیاری از وصف‏های خود را سرشار از زندگی و پویایی و حرکت کرده‌است. اغلب تشخیص‏های او در شکل تفصیلی و با نوعی بیان روایی همراه است.
آثار

بسیاری از شعرهای سلمان ساوجی در مدح شیخ حسن و همسرش دلشادخاتون و سلطان‌اویس سروده شده. دو مثنوی یکی موسوم به «جمشید و خورشید» و دیگری «فراق‌نامه» دارد:

جمشید و خورشید در ۷۶۳ قمری به پایان رسیده
فراق‌نامه در ۷۷۰ قمری به پایان رسید

پایان زندگی

سلمان در آخر عمر از نظر جلایریان افتاد و در ساوه انزوا جست و سرانجام در دوشنبه دوازدهم صفر ۷۷۸ هجری قمری در زادگاه خود درگذشت.




برچسب ها : سلمان ساوجی, شاعران پارسی,

موضوع :
سلمان ساوجی ,  , 


دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ